۱۳۹۴ اسفند ۱۳, پنجشنبه

دلنوشته زنداني سياسي، سعيد شيرزاد خطاب به داريوش اقبالي خواننده

Javdanehha  جاودانه ها   03.03.2016

و از حادثه ي ياران طلايه دار زنداني و همدرد خلق
 ستمديده ام بگو و از مصلوب شدگان برصليب صدا واز پرپر شدن رازقي تو سال سياه و به خون نشستن۳۰۰۰ گلسرخ
(بي ترديد منظور ايشان قتل عام۳۰۰۰۰ هزار زنداني سياسي در سال ۶۷ مي باشد).




خبرگزاري قاصدان آزادي12/12/94:
« دلنوشته سعيد شيرزاد زنداني سياسي و فعال حقوق کودک خطاب به داريوش اقبالي خواننده-

زير نور اين اوج بي صدا غصه غصه ي مردي غريبه نيست غصه ي من است به تو آشناترين راه من و در پي با تو رفتن ها و با تو برگشتن ها نميدانم اين نوشته که براي زاد روزت است بدستت ميرسد يا نه  اما جداي از رسيدن و يا نرسيدن آن  تو نه داريوش ونوست هستي و نه داريوش بيتا و ميلادت زير سر بردن سايه ها و اه کشيدنهاي صدباره تو داريوش هزاران هزار انساني که نام و صداي تو برايشان نزديکترين است ومن هم به اين رسم به توي جنگلي و بي زمين که به جرم کشف گل کنار همقفس تنهايي را بدوش کشيدي براي تولدت از ترانه هايت واژه ها را مي چينم و مي نويسم.
داريوش نازنينم با من از فلات شهيد و شهد در نقشه اي به شکل يک گربه نگو از آشفته بازاري بگو که قيمتي ترين سنگ هاي زمين در ان دربندند و از حادثه ي ياران طلايه دار زنداني و همدرد خلق ستمديده ام بگو و از مصلوب شدگان برصليب صدا واز پرپر شدن رازقي تو سال سياه و به خون نشستن۳۰۰۰ گلسرخ (بي ترديد منظور ايشان قتل عام۳۰۰۰۰ هزار زنداني سياسي در سال ۶۷ مي باشد).
با من از بلنداي نام سعيد ماسوري بگو که از بلندي نامش ديواره هاي بيستون و علم کوه درخود تنيده و خم ميشوند. و او که در جان بدر بردن از …گردباد حادثه و در دنياي زندان سده اش طلايه داريست که بيزاريش از ديوارهاي زندان را کسي نديده است.
از شرافت در بند اوين عبدالفتاح سلطاني بگو که در غريبي روزگار از مستقر بودن قصابان برچهار راهها و از نهان بودن عشق و کباب قناري بر آتش سوسن و ياس زندان مي کشد.
از اميد عليشناس امير اميرقلي و آتنا فرقداني بگو که در پريدگي رنگ غزل و دلتنگي ترانه ها طاقتشان طاقت سنگ است که از فرياد رساني کودکان کوباني دربندند.
از زانيار مرادي، لقمان مرادي و هوشنگ رضايي بگو که از رفاقت با شاپرکها و در پي عطر گلسرخ و با خستگي يه کوله بار روي تن من سالهاست زير سايه ي چوبه دار سپيده به سپيده هر روز تولدي دوباره ميگيرند.
با من از زينب جلاليان بگو که در خشم مسلسلها و ويراني خانه اش از سيل غارتگر چشمانش به آن سويي ميرود که هيچ سويي را نبيند.
از آرش صادقي بگو که در فرياد کشيدنش از انسان مادرش پر کشيد و در تصوير زمان و شکستگي آيينه زندگيش باز هم انسان را فرياد کشيد.
از گرسنگي تحميل شده بعد از حريق هاي پياپي در جنگل پر ز تيش در دادخواهي فرياد محمد علي طاهري بگو.
از دستان پينه بسته محمد جراحي و جعفر عظيم زاده در کوچه پس کوچه هاي خاکي بگو که در شنيدن غصه هاي سرخ عکسشان لابلاي آلبوم قديمي و ابديست.
داريوش نازنينم، اينجا تصويري از يک کوچ در اولين قسمت يک زندگي ست که حس آزادي پشت اين ديوارهاي بلند و سيم هاي خاردار براي فرداي جهان بي مرز مي ارزه به هر چي بود و هر چه هست. اينجا همانجاست که آسمان خون گرفته اش با نامش همرنگ شده است رنگي به رنگ سيم هاي خاردار زندان گوهردشت در اين سيم هاي خاردار و ديوا رهاي بلند محصور شده.
اينجا زمين قليچ است که درهياهوي تماشاگرانش گم نميشود. اينجا ضجه زدن هاي سينه پر از حرف و حرفهاي پر از درد شاهين است که صداي اعتراضش فراتر از مرزهاي طبقاتي به گوش ميرسد. اينجا فرياد اعتراض گلشيفقه ي نازنين است که فرياد دادخواهي و پر سکوت زنان سرزمين ات را ....به فرياد کشيد.
اينجا صداي محصور شده­ي سيمين غانم است که آوازمي­خواند و دادزدن رهايي مرجان و صداي امير آرام از شهر ري تا حصارک……
اينجا قدمگاه سردار خلق و گل شقايق هميشه عاشق غلامرضا خسروي بن بست شکن کبير در سالي که به نظر سال به بن بست رسيدن و پنجه به ديوار کشيدن بود، سرداري که شقايقت را با تمام بغضهاي زمين بايد برايش فرياد کشيد که ‘ حالا از تو فقط اين مونده باقي که سالار تموم عاشقايي’ و يادآور نام هميشه سرخ شاهرخ زماني طلايه داري که جنگل و شهر و ده و کوه و کمر و ديوارهاي زندان را به ستوه آورده بود، 
او که معناي نام سرخش را تنها در نوشته ها و سروده هاي عليرضا نابدل و تا هميشه فرمانده مرضيه احمدي اسکويي ميتوان جستجو کرد و يادگار شور بي پايان کاپيتان فروزان عبدي و حبيب خبيري و در به خون نشستن از گردباد حادثه ونغمه ي شعرهاي سرخ سعيد سلطانپور در هياهوي پچ پچ شاپرکها براي من که در بندم اينجاست.
داريوش نازنينم،  وقتيکه براين بلندي صدا غزل دوباره ميچکد توي غربت سينه ام در سوگ همراهان خويش من با تو گريه کرده ام و با تو هرگز تنها نبوده و در اين تنها نبودن ها با من بگو از پرسه ي دلواپسي که ميخوام دنيارو فرياد بزنم بگو به کدام لهجه از درد برادرم بگويم که درگم وگيج شدنهاي شهر پناهگاه شده اش درکوچه هاي غربت براي پر کشيدن مادر همايش گريست و به کدوم زبون از درد مادر همايي بگويم که از پر کشيدنش بين اين ديوارهاي بلند وسيم هاي خاردار در خود گريستم و فرو ريختم از سکوتم.
داريوش نازنينم ، از هاي هاي وگريه ي پريا مي پرسي و از خسته شدن و مرغ پر بسته شدن پريا از زار زدن توي اين صحراي دور ودنياي پر غصه مي پرسي و من به تو ميگويم از دايه سلطنت بپرس که از داغ فرزندش چشمايش را به تيغ جراحي سپرد و از گوهر عشقي بپرس که از داغ جگر گوشه اش آسمان و زمين رنگ خون به خود گرفت و از سيمين بپرس که دادخواهي فرياد فرزند در بندش را با زندان و گرسنگي تحميل شده سپري کرد و از آنان بپرس که داغ شقايق و عذاب تلخ مردم را به رنگ خون جگرشان به تو مي گويند. من در اين جنگل سبز حريق گرفته بدست کبريت جنون که از اون سرزده فواره ي خون با تو مي گويم با تو که:
آفتاب و آسماني بي نهايت بيکراني دشمن سردي و ظلمت روشني بخش جهان مني و در اين جهان بي وطني من و وارث درد پدر بودن دل خوشم به فردا که روز آزادي و طلوع خوب خوشبختي ايست که در آن نه يک وجب خاک که تمام ايران براي تو باشد و سر پناهي بدون شعله هاي جنگ و خون و لالايي بدون جنگ و ترکش براي بچه ها و جهان بي مرز از آن کارگران بيوطن باشد و من که مسافرم و خون رگ اينجا و تشنه ترين تشنه ي يک قطره ي آب منم نه اتاقي اندازه ي خواب که کلنگ بر ديوارهاي زندان زدن براي من که تمام ناتمام من با تو شکنجه گري که شکنجه ات گناه نيست تمام ميشود.
 سعيد شيرزاد زندان گوهردشت بهمن ۱۳۹۴».