۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

آری مسعود رجوی این است - از زری اصفهانی- بخش اول

آری مسعود رجوی این است - از زری اصفهانی- بخش اول

روزهای محرم است. نه آن محرم تاریخی و کهنه. محرمی حقیقی درحال. 
سپاهیان اَشقیاء گرداگرد خیمه کوچکی را گرفته اند. محاصره ای جنون آمیز. محاصره ای که بوی خون میدهد. بوی جنون، بوی انتقام، بوی کینه ای تاریخی. 
روز، روز عاشوراست، هرچند که من بسیاری از داستان های تاریخی را باور ندارم، آنها را قصه های زیبایی  می شناسم که انسان ها در طول تاریخ شاخ و برگهایش را افزوده اند و به خواست قلب و نیاز خود به حماسه ها و تراژدیها بًدلشان کرده اند. چندان اصراری ندارم که با مَنطق تاریخ شناسان درست و غلط داستان های مذهبی را تائید یا تکذیب کنم. به عنوان یک شاعر سمبول ها را بیشتر از حقایق باورمیکنم و افسانه ها و رمان ها را از کتاب های تاریخ نویسان ارجمند تر و آموزنده تر یافته ام.
اما آنچه به اسم محرم و عاشورا شنیده ام را این روزها بطور واقعی می بینم. ملموس، تلخ و تب دار و پر هیجان و پر از اشک و سرشار خون و سرشار زیبایی و سرشار زشتی. یک طرف نیروی مهاجم است. سخت می تازد. با تیر، با تبر، با نیزه یا با گلوله و البته و بسیار زیاد هم  با قلم و نوشتار و شعر و ادبیات.
سپاهیان تاریک جامه، تاریک قلب با سلاح و مهمات و سرباز و زندان و گشتی و پلیس و و اینترنت  درآنطرف... و اینطرف فقط  یک خیمه مانده است. یک خیمه که نیمی از آنرا همین چند هفته، چند ماه پیش و یا چند سال پیش  به آتش کشیده بودند. به  آتش کشیدند و به آتش میکشند.
کشتند. با تیر و تبر، با سرنیزه با خمپاره، با موشک، با تانک و با تیرخلاص  و اسیر کردند و بردند و این خیمه آتش گرفته  پر از لخته های خون شهیدانش، خیمه مجاهدین است 
و داستان همان داستان است. همان داستان کربلا و داستان عاشورا، ولی در این داستان، انسانها همه  خود درصحنه اند. نه نقالی هست و نه قصه گویی، تعزیه گردانان همه حقیقی اند و نقشی نیست که بازی کنند. همه خود درمیانه میدان اند. چه آنکسی که شمر بوده است چه آنکسی که شمر گشته است. چه آنکسی که سرهای بریده را نشانه پیروزی خود میدانسته است. آری همه  درصحنه اند و زنده و حی و حاضر، دشمن جرار، قوای حرمله یک طرف و امام مقتول و یارانش درطرف دیگر.
 آری  دربرابر آن خیمه محاصره شده، همه هستند.  همه سمبل های تاریخی  از  نیروهای قابیلی . . از خود  قابیل گرفته  تا یهودا، تا ابوسفیان و ابوجهل و هند جگرخواره و تا شمر و یزید و تا قاتلان ستارخان و باقرخان و قاتلان میرزا کوچک جنگلی و قاتلان دکترفاطمی و   یارانش و تا برسد به قاتلان حنیف نژاد و یارانش و بیژن جزنی و خسرو گلسرخی و یارانش و قاتلان سعید سلطانپورو شکرالله پاک نژاد و موسی خیابانی و هزاران زندانی سیاسی قتل عام شده در سالهای شصت و تابستان 67 و ...
همه آنها خیمه کوچکی را درمیان گرفته اند .
و اما قوای اشقیاء چه میخواهند ؟  آنچه که میخواهند تنها  سر امام حسین است . زیرا بدون امام حسین لشگر اندکی که برای دفاع از انسانیت گرد آمده است، پراکنده خواهد شد. این سر امام حسین است که همه زحمات را برای سلطنت یزید و یارانش فراهم کرده است. اگر او نبود، اگر او زاده نشده بود چنین محشری هم برپا نبود. در برابر ظالمان مقاومتی هم نبود،  هیاهو و جنگ و جدالی هم نبود و این جزیره ثبات، همچنان جزیره ثبات مانده بود، پس همه گناهان، همه آشوب ها، همه دربدریها، همه جنگ و جدال ها که نهایتش مرگ است و کشته شدن و به زندان گرفتار آمدن و گرسنه به شهادت رسیدن، و اجازه خاموش گشتن فریاد خو د را ندادن، همه بگردن اوست. سر او را میخواهند 
و او کیست؟ 
 سی و چند سال است که یک نام درایران، چه در جبهه دوست و چه درجبهه دشمن، نامی آشنا بوده است.
این نام آشنای همه ایرانیان  دونسل ، مسعود رجوی است.  
 گزافه نیست که بگویم، درسی و چند سال گذشته بیشترین عشق هایی که میشد نثار  یک فرد بشود، نثار او گشته است و در برابرش هم نفرت ها و نفرین های  بسیار. 
او را آنچنان ستوده اند که نامش سوگند گشته است و خط اول وصیتامه شهدا و او را آنچنان بِدُشنام گرفته اند که هیچ انسان مشهوری در جبهه اپوزیسیون در تاریخ معاصر به اندازه او مورد اتهام و دُشنام و لعنت و نفرین قرار نگرفته است 
و این روزها بخصوص که حملات علیه او ساعت به ساعت و روز به روز افزوده تر میگردد .
شاید اغراق نباشد که بگویم طوماری  به ارتفاع ده ها متر، طومار گناهان اوست.  
بگذارید برای او دادگاهی تشکیل دهیم . هزاران  دادستان در این دادگاه گرد هم آیند، اورا محاصره کنند، انگشت های اتهامشان را برویش نشانه روند و او را محاکمه کنند 
اما پیش از این محاکمه و دادگاه اندکی از زندگی او را مرور کنیم.
مسعود رجوی 23 ساله بود که به زندان شاه افتاد. جرم او اعتقاد به مبارزه مسلحانه برای سرنگونی شاه بود. هرچند که هنوز سازمانش مسلح نشده بود. پیش از آن در سن بیست و یک سالگی و شاید بیست سالگی عضو سازمان مجاهدین شده بود و زیر نظر محمد حنیف نژاد بنیان گذار این سازمان تحت تربیت و آموزش های تشکیلاتی و ایدئولوژیک قرار گرفته بود. در زندان شاه عملا رهبری مجاهدین را بدست گرفت، به این دلیل که تنها بازمانده از مرکزیت مجاهدین بود و دلیل اصلی اش هم اینکه او عملا قدرت رهبری کننده خود را به اثبات رسانده بود. زندان جایی نیست که کسی بتواند با دروغ و کلک و یا ارعاب کتترل یک جمع را بدست بگیرد. درضربه اپورتونیستی سال 1354 هم ، این مسعود رجوی بود که سازمان مجاهدین را دوباره از نو ساخت. حقیقت امر اینکه در بیرون از زندان سازمان مجاهدین بکلی متلاشی شده بود. کسانی که ادعا میکردند تنها راه مبارزه برای رهایی مردم ایران از طریق یک جنبش مارکسیستی  است و یک سازمان مسلمان  پویایی در دست گرفتن رهبری انقلاب توده ای را ندارد، چند تن از اعضای مرکزیت این سازمان را که مسلمان مانده بودند و میخواستند سازمان خودشان را دوباره تشکیل دهند و نیروهایشان را جمع آوری کنند، ترور کردند، همه امکانات سازمان را دراختیار گرفتند. اعضایی که مسلمان مانده بودند از سازمان قطع شدند، آواره و فراری و بدون امکانات ماندند و عده زیادی هم  توسط اپورتونیست ها که دستگیر شده بودند لو رفته و بزندان افتادند و یعنی سازمانی به اسم مجاهدین خلق درخارج از زندان دیگر تنها اسم بود و واقعیت مادی نداشت .
درزندان شاه اما مسعود رجوی با جمع بندی وضعیت پیش آمده و ضربه بزرگی که این سازمان خورده بود  اصولی را تدوین کرد و هویت مجاهد خلق را به عنوان یک نیرو با ایدئولوژی چپ  وضد استثماری  روشن نمود و مرزبندی های این نیرو را با مرتجعین مذهبی ( که درزندان حتی مارکسیست ها را نجس اعلام کرده بودند، مثل رفسنجانی و بسیاری دیگر از آخوندهای آنزمان ) و همچنین با نیروهای چپ و با اپورتونیست های چپ نما ( که به ظاهر در لباس چپ اما درحقیقت نیرویی ناصادق و ضربه زننده به منافع انقلاب و همه نیروها، درنهایت  شناخته شدند ) روشن و واضح در یک سری اصول مدون شده، توضیح میداد
بنابراین آنچه که  به تاریخچه این سازمان برمیگردد، احیاء کننده آن، مسعود رجوی است و این سازمان ساخته و پرداخته دست اوست .
می بینید که کسانی که داعیه مجاهد بودن  را دارند و خود را جزیی از این سازمان میدانند ولی با مسعود رجوی دشمن اند، حرفهایشان از پایه و اساس زیر سئوال می رود . زیرا سازمان مجاهدینی به جز همین سازمان که باز آفرینی اش توسط رجوی
بوده است وجود ندارد و نداشته است .
ادعای این دشمنان رجوی که هنوز به صفت مجاهد بودن خودشان چسبیده اند و دست از گذشته خود در این سازمان برنمیدارند  مثل این میماند که کسی بگوید من مسیحی ام اما مسیح را قبول ندارم و او را عامل همه بدبختی ها مسیحیان  میدانم و یا بگوید من مسلمانم ولی محمد را قبول ندارم و او را باعث و بانی همه رنج های مسلمین میدانم !

دردوره زندان مسعود رجوی هیچ نقطه ابهامی وجود ندارد. به گفته حتی دشمنانش او
 
همیشه تحت نظر و بسیاری وقت ها زیر شکنجه بوده است. هر اتفاقی که بیرون از زندان می افتاد که به نوعی به مجاهدین مربوط میشد، رجوی مورد بازجویی قرار میگرفت. او بسیار شکنجه شد و همه هم بندی هایش این را در همه جا گفته اند و تائید کرده اند که او هیچ نقطه ضعفی در زندان نشان نداده است .
بعد از آزادی از زندان، دربرابر زندان قصر که بسیاری از مردم گرد آمده بودند در تاریخ سی دی 1357، او به نمایندگی از همه زندانیان سیاسی سخنرانی کرد و از همان جا رهبری جبهه مقابل خمینی یعنی جبهه مقابل حزب اللهی ها را بدست گرفت. از همان دَرِ زندان قصر، اولین حملات نیروهای حزب اللهی به چپ ها و مجاهدین شروع شد. وقتی که با فریادهای درود برخمینی میخواستند جلوی فریاد درود برمجاهد، درود بر فدایی را که مردم سرمیدادند بگیرند و روی آن شعارها را بپوشانند و یا وقتی به دسته هایی از مردم که در برابر زندان دستهایشان را زنجیر کرده بودند و در دو طرف، راهی برای آمدن یک به یک آخرین دسته زندانیان باز کرده بودند حمله میکردند و زنجیرها ی انسانی را می شکستند و مردم را به زمین می انداختند. مردمی که نمیدانستند داستان چیست با تعجب به آنها نگاه میکردند. ولی برای کسانی که تا حدودی ازدرگیریهای داخل زندان  بین مجاهدین و آخوندها خبرداشتند این مساله زیاد عجیب نبود. برخوردهای خشن حزب اللهی ها  گویا ی جبهه گیری آخوندها از همان اول کار با نیروهای چپ بود
مسعود رجوی رهبری جبهه همه نیروهای مخالف خمینی را بسرعت بدست گرفت . ... سازماندهی نیرویی خوب، تلاش جمعی و پشتکار حیرت آور نیروهای هوادار مجاهدین اثر خود را بزودی عیان کرد. هر بساط کتابی که به هم ریخته میشد، ده تای دیگر در ده خیابان دیگر ایجاد میشد، آکسیون ها، پخش نشریه که روز به روز تیراژش بالا تر و بالاتر میرفت، یادبودها، سخنرانی ها، تجمعات، امدادهای مختلف درنقاط فقیرنشین  شهر و هزاران عمل اجتماعی دیگر درجهت منافع کارگران و طبقه فقیر، مجاهدین را بسرعت رشد داد و دایره هواداری از آنها را درهرشهر و روستایی گسترش بخشید
مسعود رجوی چهره محبوب نسل جوان شده بود. همکلاسی توده ای من یک بار به من میگفت. رفته بودم شهرستان ( گویا مهآباد ی  بود)،دیدم خاله ام با چند تا همسایه و دوست و آشنا دارند به جایی میروند. سئوال کردم کجا می روید، گفتند به دیدن ویدئو های مسعود . . میگفت خیلی هم راحت او را مسعود صدا میکنند. هنوز هم وقتی از ایران زنگ میزنند و میخواهند خبری از مجاهدین بگیرند، میگویند حال داداشی چطور است؟
مسعود رجوی یک چهره تاریخی است. 
تاریخ معاصر ایران از دهه 50 با نام مجاهدین آغشته شد و از زمان انقلاب با نام مسعود رجوی ، هم دشمن این را میداند و هم دوست، هم آنکسی که با تیر و کمان و نیزه و قوای حرمله برای یافتنش آستین ها را بالا زده است و برای هدیه بردن سر او به پیشگاه ابلیس اعظم  آمده است و همان ها که همه درد و مرض ها و عقده ها و دشمنی ها و نفرت ها و کینه های قومی  و قبیله ای خود را با قلمشان هر روز و هر روز نثار  او میکنند. 
مسعود رجوی واقعیتی تاریخی است و مجاهدین خلق هم واقعیتی تاریخی اند. برای درک تاریخ معاصر ایران حداقل از بعد از انقلاب 57 باید مجاهدین خلق را درکانون همه اتفاقات این دوران گذاشت و درنقطه کانونی مجاهدین هم مسعود رجوی را.  باید او را شناخت، تحلیل کرد، بطور واقعی و نه با کینه و انتقام جویی های شخصی افرادی که از دادن سهمی از زندگی خود برای آزادی مردمشان بسختی پشیمان شده اند و مقصر هم فقط اورا میشناسند. 
بنابراین برای شناخت مسعود رجوی به نظر من اتهاماتی را که به او لقب میدهند باید یک به یک و ریز به ریز مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. تا چهره این متهم تاریخی روشن تر شود. و من به نوبه خودم با تکیه به تجربیات مبارزاتی ام اینکار را خواهم کرد. یعنی تحلیل اتهاماتی که به رجوی نسبت میدهند و آنچه که پیرامون این اتهامات مطرح میشود  که البته یک مطلب طولانی خواهد بود و باید آنرا قسمت به قسمت در این جا بنویسم. هدف من روشنگری درمورد این هیاهو ها بطور ریشه ایست. اینکه چگونه است که در یک مبارزه طولانی مدت و صعب بتدریج نیروها و افراد  جبهه عوض میکنند و چطور میشود که  آنهایی که خود تغییر کرده اند  برای توجیه این تغییر، آن جبهه و آن نیرو و آن فرد را که بدون تغییرات  ماهوی همچنان به کار خود ادامه میدهد  مورد اتهامات سنگین و غیر واقعی قرا ر میدهند
پایان قسمت اول  .
Posted by زری at 5:00 AM http://img1.blogblog.com/img/icon18_email.gif