۱۳۹۲ آذر ۲۶, سه‌شنبه

برای مسعود - فرمانده زيباترين و شجاع ترين جنگاوران زري اصفهاني

17.12.2013
 
هنوز هم ترا میستایم
چون پرواز بلند پرنده ای درغروب
که بالهایش از میان ابرها ی تیره می درخشند
و درشعاع  آخرین پرتو های سرخ 
 
درگذرگاهش 
ناگهان رنگین کمانی بلند میروید
 
که تاریکی ها را میشکافد 
 
و سیاهی ها را ویران میکند
******
هنوز میشود قلم دردست گرفت 
و باران های آبی را ستود
و ستاره های درخشان را یک به یک نشانه گرفت 
و با ستایش  و اعجاب
به تصویر مصلوب شهیدان نگریست 
و امید را همچون تنفس خوشبوی نسیمی گرم
بر پیشانی خود حس کرد
ا
*****
شب   سراسر در پولاد وزره
با چکمه های آهنین 
وگرزهای آتشین
مسلح به تیرها و خنجرهای  زهر آگین  
میگذرد
هنوز  هم میگذرد
و شکارچیان انسان 
نیزه هایشان  را 
 تیز تر و تیز تر  میکنند
 
با شمع هایی روشن  از مغز استخوان های مردگان
 
 
بر کشتزارهای منجمد و مرداب ها
عبور میکنند
تا  بذرهای نفرت و نومیدی را 
بکارند
وشاید که تمام کشتزارها ی آدمیان را مسخر کنند
********
خیل سیاه جامگان 
برگورستان های رویا های انسانی
زانو زده اند  
ومرثیه های  نفرت و مرگ  میخوانند
 *****
شاید که براستی  هیچ کورسویی نباشد
شاید که تمام راه خار وصلیب  باشد
و گرز های  آتشین
و تیرها ی زهرآگین
شاید که پایانی تلخ باشد
وازرویای هزاران باغ گل سرخ
و جنگل های درهم تنیده سبز 
برویرانه های وطن ، 
تنها گلبرگ پژمرده ای  بماند 
 
بر سنگ گور آخرین رزم آورشهید
 
شاید که  شیطان ، خدا را هم ربوده باشد
 
 و زیبایی و شجاعت 
 
آنگونه که منادیان  زوال و تاریکی 
هرصبح و هر شام
با قلم های  زهرآگین شان

  بردیوارهای ویرانه بازارهای سیاست
و تماشاخانه های بز م و 
و میکده های فراموشی می نویسند      
فسانه شیرینی بوده است درکتاب های گذشتگان
که باید فراموش کرد 

 
******
 آری شاید 
 
که چریکان آخرین آوازشان را 
 
با لبهای تشنه  بخوانند
 
و با دهان های  گرسنه درخواب روند
و آنگونه که تاریک جامگان در نقاره خانه های یاس 
و مناره های نفرت
 
هرصبح و هرشام ندا میدهند 
 پایان رزم  را
وفرو افتادن پرچم های سرخ  را
و بالا بردن دستمال های سفید را
باورکرد
وباور کرد 
که تسلیم دژخیم شدن  آخرین راه برجا مانده است  
 
******
اما با اینهمه 
نام تو هنوز هم
سرودی است که درآن مسلسل ها می غرند
و بر بام خانه پلیدان آتش  می بارند
هنوز هم درنام تو
حماسه ها زنده میشوند
و نام ها ی شهیدان 
یک به یک با لبهای خون چکانشان  شنیده میشوند
درنام تو هنوز هم  
 دریا های آبی نیالوده میگذرند
با قایق هایی از امیدها
و شهامت ها وشادیهای انسانی
 
و پرچم های بلند دلیرانی که برآستانه درگاه حقیقت و عشق 
برزمین افتادند
 
و  هنوز از نام تو 
صدای  گام های برزگران زیبایی  می آید
 
که دانه های محبت را 
درکشتزارهای بهاری می کاشتند
و با عشق به انسان 
و پرنده و جنگل و دریا و درخت 
راه های صعب را  جاد ه هایی رام ساخته بودند
 
زیرا که هنوز هم
 درنام تو
رزم ادامه می یابد
 
رزم با  تاریکی و نفرت و نومیدی 
رزم با خم شدن دربرابر دروغ و پلشتی و تسلیم  
رزم با هرآنچه که مرگ است و مرگ زا
و هرآنچه که نهایت انسان را در میخا نه های فراموشی
 و بردگی غرایز ، تفسیر میکند   
*****
آری هنوز هم ترا  میستایم
چون شکوه پرواز پرنده ای درغروب
که بالاتر از ابرهای تیره گذر میکند
و ستیغ قله های دوررا نشانه گرفته است 
زیرا که نام  تو 
نام فرمانده زیباترین و شجاع ترین جنگاوران بوده است 
زیرا که نام تو قهرمانی ها واسطوره های شگفت رابه خاطر می آورد
زیرا که نام تو 
نام جنجگویی است که هرگز مایوس نگشت 
 
و هرگز دل به مرگ نداد
 
زیر ا که نام تو نام آن آتشبان است 
 
که در معبدی تاریک  برفرازکوهی دور
 
شعله ای را روشن کرده بود
و سوگند خورده بود 
که تا آخرین نفس 
   آن شعله را 
 
نگاهبانی میکند 
حتی اگر سهمگین ترین توفان ها 
به آن حمله برند
 
و نام تو قصه آن ناخدایی است 
که به تنهایی با قایق کوچک خود
به جنگ هیولایی شگفت رفته بود
و هنوز هم مو ج ها
درخاموش ترین دقایق شب 
صدای آوازش را 
پژواک میدهند
 
*******
حتی اگر تمام راه از صلیب باشد و نیزه و خار
حتی اگر تمام راه کویری  خشک باشد 
 داغ و سوزان و عطشناک
 
و یا کوره راهی غریب  باشد
 
که در دوسویش  سربازان دشمن 
صف به صف ایستاده اند
 
تا جنگاوری  اسیر را 
از نزدیک بنگرند
و برزخم هایش
 با قهقهه های شیطانی 
نیزه های نمک و زهر فرو برند

آری حتی اگر
دیگر هیچ کورسویی نباشد 
و هیچ جوانه سبزی 
 درزیر گام های ابلیس 
زنده نمانده باشد 
بازهم نام تو 
 
نام آن پرنده ایست 
که از آتش بالهایش 
هربار برمیخیزد
و سرود زندگی را دوباره سر میدهد
و نام تو آن دانه سبزیست 
که درخاموشی زمستان
هرچند که پنهان
زنده میماند و میروید
وبهار را درخود به ارمغان می آورد
 
زیرا که نام تو 
نام فرمانده زیباترین و شجاع ترین جنگاوران است
که هرگز شب را باور نکردند 
وهرگز دربرابر ابلیس خم نشدند
صلیب خویش را بردوش کشیدند
و تا فراز جلجتای خود رفتند

 سرفراز 
بی آنکه به پشت سر بنگرند
و حتی سنگ گوری هم از خود برجای نهند

چریکانی که نام هایشان را 
تنها درنام تو میشود به یا د آورد 
 و گورهایشان 
 درقلب غمگین ترین کودکان است 
 
و آواز زیباترین پرندگان