۱۳۹۵ خرداد ۲۸, جمعه

همنشين بهار آزادي: با حميد عرفا یکی از قهرمانان شکست توطئه ارتجاعی - ...

همنشين بهار آزادي: با حميد عرفا یکی از قهرمانان شکست توطئه ارتجاعی - ...:  با حميد عرفا یکی از قهرمانان شکست توطئه ارتجاعی - استعماری بازخوانی 17 ژوئن : پرنده يي با بالهاي شقايق نامه يي به حميد عرفا ...

پرنده يي با بالهاي شقايق نامه يي به حميد عرفا از قهرمانان خودسوزي در 17 ژوئن
عليرضا خالوكاكايي از رزمگاه ليبرتي در ژوئن 2015
برادرم حميد!
فيلمي از تو، سالها پيش در اشرف ديدم، از آن هنگام در سكوتي درنگ ناك فرو شده بودم و بغضي غريب راه گلويم را بسته بود. با آنكه در استفاده از كلمات و گستراندن آنها بر كاغذ چندان مشكل دست و پاگيري در خود نمي يابم اما قلم به دست گرفتن برايم سخت بود.
خوب ميدانم و ميداني كه ميتوان كلمات را بر كاغذ باريد اما آنها جان و خون و احساس دارند. اگر نگارنده را تكان ندهند قادر نخواهند بود مخاطبان خود را برانگيزانند.
نوشتن و سرودن از آن كارهايي است كه در آن‌ها نميتوان به خود و ديگران دروغ گفت، به‌نوعی مانند نگريستن در آينه است. كار آينه ها با صداقت تمام نماياندن نمودهاست. بسياري وقتها را ميتوان در زندگي سراغ گرفت كه در آن‌ها از صراحت آينه رنجيدهايم. رنجش از آينه آنگاه بيشتر ميشود كه چيني به دنبال رد پاي عمر، بر پيشاني يا بالاي گونه ها مينشيند يا مويي برف‌گون بر شقيقه ميرويد و بعد اين برف سپيد -كه آن را سر بازايستادن نيست- حضور خود را رفته‌رفته تحميل ميكند و... باقي ماجرا تجربة مشترك همة انسانهاست. نبايد رنجيد. آينه را گناهي نيست. واقعيت را به بهترين وجه به ما نموده است.
تو آينه بودي، مرا به من نمودي و من دانستم هر كس آسمان پروازش را خودش انتخاب ميكند و آسمان‌هایی هست كه با بال‌هاي بسته و سنگين مرغ خانگي نميتوان در آن‌ها به پرواز درآمد. تو سقفي از فدا را درنوردیدی كه من در آرزوها به خواب ميديدم. درست مانند روزي كه با حماسة مهدي رضايي آشنا شدم و زندگيم را براي هميشه رقم زد.
سكوتهاي درنگناك آدمي، در پيچهاي تند زندگي، سرنوشت شخصيت او را به دست ميگيرند. حماسة قهرماني تو براي من - و فكر ميكنم براي هرکسی كه حماسة تو و خواهران و برادرانت را شنيد- يكي از اين تندپيچها بود؛ و بسيار در بارة آن انديشيدم.
عظمت لحظة تصميم شگفت تو براي پرواز در آتش را كسي ميتواند اندكي مضمضه كند كه براي لحظاتي - فقط لحظاتي- كبريتي را زير سرانگشتان خود گرفته باشد، چه رسد به اينكه پارهيي از گداختة ذغال را بر كف دست نهاده، يا خويش را به گل‌بوته يي از آتش تبديل كرده باشد؛ به مشعلي براي برافروختن وجدان سايرين، براي بيدارباش فاجعة در راه.
ميگويند مرغ توفان، پيش از آمدن توفان با صيحة خود از آن خبر ميدهد و تو جز با برافروختن بال‌هایت نميتوانستي خود را به ديوار بستة گوشها فروكوبي و به جهان مسخ گشته و سنگی‌شده بگويي، نبايد نبايد نبايد سرنوشت خلق ايران براي يك دورة تاريخي ديگر به محاق رود.