یهودای اسخریوطی.... مسیح باز مصلوب......شام
آخر در اشرف)قسمت
دوّم(
رضا فلّاحی
بزرگی و عظمت شام آخر در چه بوده است؟
آیا درین که یهودایی خیانت کرد و استاد و راهبر خود را به سی سکه فروخت؟ اگر نه پس
در چیست؟وآیا این بواقع شام آخری بود بدون آنکه در پس آن خورشید عالم افروزی باشد
و یا ، پایان شب سیه سپید بود؟
در یکطرف خائنی است و سی سکه طلا در جیب و دشمنی غدّار و در طرف دیگر راهبری پاکباز که در پیشاپیش حوّاریون خود، بپا خاسته تا نگذارد بار دیگر حقیقت در گرد و خاک جهالت ، و فرومایگی فدای مثلث زر و زور و تزویر شود.راهبری که همه چیزهای خوب را برای مردم ،فقرا و زحمتکشان می خواهد و حتی لحظه ای زیستن در آرامش را بر خود حرام کرده است:
19 -آنگاه كاتبی پیش آمده، بدو گفت: «استادا هرجا روی، تو را متابعت كنم.» 20- عیسی بدو گفت: «روباهان را سوراخها و مرغان هوا را آشیانهها است. لیكن پسر انسان را جای سر نهادن نیست.»( متی باب هشت).
رهبری که نه سرزمینی دارد نه ماوا و پناهی و هرآنچه هست هجرت است وداغ و درفش و رنج و درد.
مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است
رهبری که خود صلیب خود را بر دوش کشیده و از دیگرانی که ادّعا می کنند مرد میدانند می خواهد که اگر از راستگویانند به تمام تعلّقات خود پشت کنند و به جنگ با دشمنی دجّال از جنس آخوند ها بروند.
آنجا که آخوند های شکم گندۀ زمانه، به او که اجازه داده در روز شنبه یارانش خوشه های گندم بچیند شکایت می کنند ، او در اعتراض به آخوند ها می گوید :
روز شنبه برای استراحت انسان بوجود آمده و نه انسان برای روز شنبه
من همین معنی را درنوشتار ها و گفتارهای مجاهدین اما با عباراتی دگر یافتم.
بنام خدا و بنام خلق قهرمان.
آنجا که خمینی و خمینییان آنرا معادل شرک بر خدای مبارک و تعالی می دانند!(1)چون در باور آنها توده ها وامّت می باید چون غلامان و کنیزان حلقه بگوش و فرمانبردار اربابان دینی و دنیوی خود باشند و بس و از آنکه هنوز زنده اند و جان ورمقی دارند قدرشناس آنان باشند. مردم را برای خدای سود و منافع خویش می خواستند و بس.
جنگ صالحان ومبارزان و مجاهدین با آخوندهای آنزمان و اینزمان- دین فروشان ، خدا فروشان و مردم فروشان - دریک کلام نهفته است ؛در کدام جبهه بودن !با مردم بودن و یا بر مردم بودن.
حاکمانانی که با ،سهم امام دادن به قدرت های بزرگ ،مردم ایران را به خاک سیاه نشانده اند و در یک کلمه ایران را ویران کرده اند.چه کس دیکری میتوانست جز این جانیان بی دین و بی وطن ،چنین تیشه به ریشه ایران و منطقه بزنند تا قلب شیطان های کوچک و بزرگ را برای حمایت از در قدرت ماندن به دست آورد؟
آنانی که در زمان امام راحلشان- مک فارلین ها (2) با انجیل مقدس ! کیک و کلید طلایی و... برای معاملات بر سر حفظ نظام خود با شیطان بزرگ هم به معامه نشستند ،شیطان های کوچک که جای خود دارد. کشوری که بر طلای سیاه سوار است ولی مردم باید در پشت در های بیمارستان از نداشتن پول در پشت در بیمارستان بمیرند ، فروختن کلّیه ، کودکان کار ، صادرات دختران ایرانی به کشورهای حاشیه خلیج فارس ، ایدز ، اعتیاد ، افزایش میزان خودسوزی و خود کشی ، بیکاری ، فحشاء مالی، کودک فروشی ،آلودگی هوا ، سرطانهای پارازیتی ،مرگ و میر قرص های مسموم برنج،تلفات نجومی تصادفات رانندگی( بگونه ای که بقول خود این نا مسئولان حتی از آمار جنگ جنگ تحمیلی ! هم بیشتر است) ، فرار مغز ها و نخبگان ، فرار کامیون های پر از شمش طلا، کمک های میلیاردی به تروریست ها از جیب مردم فقیر ایران ، زندان ، شکنجه ، تجاوز در زندان ، اعدام های نجومی ، از لباس نوزاد چینی تا کفن های چینی ...
***
اما برگردیم به دوران مدرن و یهودا های قرن بیستم و دنیای مجازی ما:
چرا من خود را ذیصلاح در پاسخگویی به آقای مصداقی یافتم؟
از آنجایی که ایشان بسیار مجذوب یافتن شباهت هایی بین پدیده ها می باشند ( حتی اگر بی ربط باشند ،مثل شیر بادیه و شیر وادیه) و علاقه خاصی به این شبیه سازی ها و یافتن هر گونه مشابهتی و از هرنوع و جنس ، که درین نامه سرگشاذه هم بخوبی بارز است دارند ، خودم را از جهاتی بسیار شبیه به ایشان یافتم:
هر دو،از نوع بشر دو پا ،ایرانی ،زاده در خانواده ای مسلمان ، متولد آبان ماه 1339(بدین جهت اسمم رضا شد) ، محل تولد تهران ، هوادار مجاهدین –هر دو غیر تشکیلاتی ، هر دو ده سال زندان ،هر دو بازمانده قتل عام 67 ،هر دو فراری از ایران ، هر دو تبعیدی غربت ، دوستان مشترک ...و قطعا با مشترکات بیشمار دیگری که از حوصله این بحث خارج است ، خود را کاندید مناسبی برای پاسخگویی به ایشان یافتم.
نامۀ طولانی را که در زیر می آید با عجله و در مدت هشت روز نوشتم و چهار روز به ویراستاری و تدوین آن گذشت . قصد داشتم روز 19 بهمن سال گذشته منتشر کنم که به خاطر پیگیری بیماریم ، خوشبختانه انتشار آن دو روز به تعویق افتاد و ....( ص 4)
ایشان پاسخ نمی دهند که چرا مجبور بوده اند چنین نامه ای را که برای ایشان آنقدر مهم بوده که برای ثبت در تاریخ می نویسند با چنین عجله ای آنهم فقط در هشت روزنگارش کرد ؟چه ضرب العجلی بوده که باید رعایت می شده است ؟ و اینکه چرا قصد داشته اند در روز مهمی چون 19 بهمن که برای رژیم روز پیروزی و زدن ضربه کاری به مجاهدین بوده است ؟ چرا مثلا 7 تیر، 5 مهر و یا یک روز فرخنده برای مردم را انتخاب نکرده اند ؟مثلا روز 30 دی ماه - آزادی موسی خیابانی از زندان رژیم گذشته ؟که اتفاقا فقط یکماه و ده روز با تاریخ مورد نظر ایشان فاصله داشت . خیلی سؤال برانگیز و مشکوک است .مگر قرار بوده چه اتفاق مهمی پیش بیاید که اینقدر عجله داشته اند که مبادا خدای ناکرده زبانم لال زمان فوت شود؟آنهم در 230 صفحه؟
"برایم مهم نیست واکنش رژیم و یا وابستگانش نسبت به نامه ام چیست و چه تفسیری از آن می دهد "
"ص8"
از آنجا که ایشان پیشاپیش واقف بودند که این اقدام با استقبال ، هلهله و شادی و گستردن فرش قرمز از طرف سایت های وابسته به سربازان بد نام و گمنام امام زمان و دم و دنبالچه های داخلی و خارجیش روبرو می شود در همین نامه تلاش میکند که پیشدستی کند تا پس نیفتند.
همه آنها از مصداقی و حیات نوین و نوید رهایی از فرقه را برایش پیام شادباش می دهند (3)
مجاهدین برای ماندگاری در تاریخ ایران و برای آنکه سرنوشت مردم ایران را تغییر دهند نیاز به انجام ...نداشتند.درخشش مقاومت و ایستادگی نسل ما در سال های 60 و 61 کافی بود تا مجاهدین را برای همیشه محبوب تاریخ ایران و همه قلوبی که برای میهن مان می تپد کند...(ص7)
جناب پژوهشگری که در همه ابعاد؛ تاریخ ،ادب و سیاست وکیاست و... از دور دستی بر آتش دارید ، با عرض معذرت اعلام می کنم که مجاهدین نیامدند که بدرخشند وماندگار تاریخ و محبوب قلوب شوند.اشتباه شما اینجاست.آنها آمدند که باری را از دوش مردم زحمتکش خود بردارند و خدمتی کنند و گره ای از کار این خلق بگشایند.و اگر شما به چنین درخششی اذعان دارید به خاطر مصا ئبی است که درین راه متحمل شدند.آنها نیامدند که بعد ها از آنها اسطوره هایی بسازند که پدربزرگ هاو مادر بزرگ ها موقع خواب برای نوه های بهتر از گلشان تعریف می کنند .آنها آمدند تا به مسئولیت انسانی ، تاریخی ، سیاسی و ایدئولوزیک خود عمل کنند و در مقابل ظلم و ظالم ، زور ،شکنجه و بی عدالتی بایستند و حق مظلوم را بستانند و گرنه همان مبارزات،رشادت ها ،جانفشانی ها و مقاومت های قبل از انقلاب هم کفایت می کرد و به سال 60 و 61 (لطفا به عبارت " نسل ما" توجه فرمایید)
ابدا احتیاجی نبود.
...من هم بر اساس شهادت دوستان مورد اعتمادم تردیدی در نقض ابتدایی ترین اصول حقوق بشر در ارتباط با اعضای مجاهدین ندارم...(ص37)
از شما می پرسم ، آیا افراد می توانستند آزادانه در سطح شهر اشرف تردد کنند؟ اطلاعات من که در گفتگو با مجاهدین کسب شده می گوید خیر ، مطلقا اجازه چنین کاری را نداشتند ؟(ص38)
همچنان که پیشتر گفتم از آنجا که پژوهشگر ما ، هیچوقت سابقه بودن در ارتش را نداشته و حداکثر اطلاعاتتش بر می گردد به فیلم های هالیوودی- باور کنید حتی اگر این فیلم ها را هم با دقت نگاه می کرد این سوال ناپخته را مطرح نمی کرد.جوهره ارتش نظم و دیسیپلین است ورعایت خط قرمزها ،حریم ها .بودن هر کس در مکان و زمان و نبودنش بر اساس ضرورت های تعریف شده و منافع و مصالح سیستم .بودن هیچکس در هیچ جایی از سر اتفاق و حادثه نیست بلکه بر اساس طرحی کلّی از پیش تععین شده است.و البته تنبیه و تشویق بخش جدا ناشدنی آن است و طبعا بسته به محیط و نوع تمرینات نظامی ، تلفات انسانی بخش جدا ناشدنی آن است ، حتی در یک ارتش زمان صلح که درگیر هیچ جنگی هم نیست)(4).و قطعا و قطعا اگر چنین حوادثی در ارتش مجاهدین افتاده باشد باید کاسه ای زیر نیم کاسه باسد.اگر چنین ارتشی را پژوهشگر ما قبول ندارد وآنرا غیر دموکراتیک می داند می شود پیشنهاد داد ، ممکن است بعد از این بتوان ساخت.
شیر بی یال و دم و اشکم که دید اینچنین شیری خدا کی آفرید ؟
پس اگر انتظار داشته ای که هر کس بتواند در هر زمان و مکانی در یک منطقه نظامی تردد کند این اشتباه و خطای توست نه ارتش و نه مجاهدین.از ترکیب ندانسته های تو در خیلی موارد –از آنجایی که خود را علامه دهر می دانی ونیز مغلطه ، سفسطه و کینه توزیت،صغری و کبری های موهوم و غرض ورزانه تو به نتایج محیّر العقولی می رسی که تو را در ضدّیت کورخود با مجاهدین حتی از رژیم هم جلو تر می اندازد.
تو حتّی تفاوت یک سازمان سیاسی را از یک ارتش و بد تر از آن از یک ارتش آزادیبخش نمی دانی و این به عجله و شتاب تو و خود بزرگ بینی تو بر میگرددو بس.من نمی دانم چرا نوشتن این نامه را در هشت روز یک افتخار می دانی و بر آن تاکید میکنی ؟ای کاش آنرا در هشتاد روزو در 23 صفحه و متین و مستند می نوشتی و نه عِرض خود میبردی ونه زحمت ما می دادی.ای کاش فهم و شعور خواننده ات را در حد یک بسیجی و انجمن نجاتی پایین نمی آوردی و به خوانندگانی که باید عطش خود را از لابلای نوشته های مستندت فرونشانند ،کمی ،فقط کمی احترام می گذاشتی.
یک سازمان سیاسی کجا و یک ارتش در حال با جنگ با دشمنان در چند جبهه کجا؟ سازمان حنیف کجا و سازمان مسعود کجا ؟حنیف کبیری که با گلچینی از نخبگان سیاسی و فرهیختگان سر و کار داشت تا سازمان مسعودی که با امثال من و ایرج مصداقی ،کارگر ،دانش آموز ،زن خانه دار ،طیف وسیعی از لایه های مختلف جامعه و با ویژگی ها و تضاد های بیشمار و آنهم با دشمنی که تاریخ بخود ندیده است.این مقایسه های تو بسیار دردناک ، غیر منصفانه،غیر حرفه ای و نشان از بی اطلاعی تو و خود بزرگ بینیت دارد.نمی دانم از کجا به این نتیجه رسیده ای یا ترا رسانده اند که می شود هر اراجیفی را به پشتوانه آنکه چهار جلد و یا بیشترکتاب خاطرات زندان نوشته ای و غیره ، به خورد این مردم داد.
همان که پیشتر گفتم ،" قطعا قطعا ، قاطعانه قاطعانه و بی تردید..."چاه ویلی است که هر آدم خود بزرگ بینی که خود را علامه دهر و طاووس علّیین شده می داند و تازه کسی که خود را محقق و مستند نویس بداند دقیقا ،به همینجا می رساند که تو رسیده ای.چه کسی امروزه از این قیود تاکیدی به این شدت و کیلو کیلوو مشت مشت استفاده می کند؟ تمام مصاحبه هایت به همین گونه است.
"من رفیق دوست داشتنی دارم که سال ها با او زندگی کرده ام ،زندگی مشترک ،صد ها ساعت برایم درد دل کرده است .در شرافت و صداقت او تردیدی نیست . با اضطراب و دلهره هایش آشنا هستم . به خوبی حس اش می کنم .به او اعتماد کامل دارم .مدت ها در تیف آن ها که با رژیم رفته بودند او را نمایندۀ شما می شناختند...."(ص39)
این جناب پژوهشگری که برای ثبت در تاریخ ،نامه سرگشاده نوشته اند به عمد فراموش کرده اند که اسامی این دوستان عزیزشان را بیاورند و انتظار دارند که نسل های آتی به نوشته های چنین محقق و تاریخ نگاری فقط از آن جهت که نویسنده به راویان اعتماد مطلق داشته است اعتماد کنند و دم بر نیارند.جناب مصداقی ! مگر ممکن است؟ شما می توانید پروژه مشترکتان را اجرا کنید و دیگران در فضای مجازی و تجاری به تبلیغ شما و منویات حکیمانه شما بپردازندو به به هم بگویند...
ولی ، ولی من و ما را دست کم گرفته اید.من و مایی که سالیان طولانی در وسط دعوای تو با مجاهدین کوچکترین موضع گیری بر علیه تو نکردیم و توآن سکوت را حمل بر عدم مخالفت و رضایت کردی. دم فروبستیم چرا که انتقاد را حق طبیعی هر فرد میدانستیم و تو هم از این قاعده مثتثنی نبودی.
تو خود بخوبی می دانی که نمی توانستی از این شاهدان مورد اعتمادت اسم بیاوری چرا که دست تو و دروغ هایت و سوء استفاده تو از آنها رو می شد و برخی حتما حرف هایت را تکذیب می کردند و آنوقت نقشه ات بر باد می شد.
از خوش حادثه همان مقدار کمی که آدرس یکی از آن منابع خودت را داده ای و تلفنی و کتبا اسم او را یاد آور شدی ،هم من و هم برخی دیگر از زندانیان بخوبی او را می شناسیم.حتی به این دوست دوست داشتنی که من هم درین صفت و حتی خیلی بیشتر از آن صفات با تو موافقم، دوستانه گفتم که ایرج از تو سوء استفاده کرده است و تو را کیسه شنی جلو خاکریزش کرده است.تو از این دوستی نا جوانمردانه و بی مهابا خرج کردی تا حرف خود را به کرسی بنشانی.خودت از شرایط پزشکی و ... و که این دوست مشترک دارد بخوبی آگاهی .کسی که با مشکلات وانفسایی درگیر بوده و هست و به او هم رحم نکردی و بخوبی می دانی که من و او دوستانی بس صمیمی هستیم و بیش از تو در غم و شادی های یکدیگر شریک بوده و هستیم و خواهیم بود.
کسیکه وقتی دفتر مجاهدین در لندن از مشکلات وی با خبر شد دو نفر را مسئول کرد تا سه تضاد جدّی ایشان را حل کنند و کردند.و من وقتی پس از نوشتن نامه سرگشاده این موضوع را با تو مطرح کردم گفتی ،"فرض کن سه صفحه از این نامه هم غلط باشه ،بقیّه اش چی ؟"
و من از آنجایی که مطمئن بودم که از این سه صفحه ها و سی صفحه ها درین نامه بسیار است ،منی که تابحال حتی یک سطر یادداشت و مقاله سیاسی ننوشته بودم، و کوچکترین تجربه ای در مصاحبه و مناظره ای نداشتم به خود جرات دادم که کتبا و رسما از تو تقاضای مناظره کنم و کردم.
بی پایگی موارد ذکر شده نامه سرگشاده تو مرا بیاد عبارت معروف :
خسن و خسین هر سه دختران معاویه هستند می انداخت.
و از آنجا که چنین صغری و کبرایی که طبیعتا به ناکجا آباد ره می برد ، وظیفه خود دانستم تا شاید در حد بضاعت خود ، تو را و دیگرانی که شاهکار تو را خوانده بودند اندکی روشن نمایم .
سیاست 80 به 20 واقعیت ندارد.( صفحه 50)
از آنجایی که قرار است ایشان هم به همان سیاست دنبالچه ها و نفوذی های رژیم یعنی 80 درصد حمله در نوشتار و گفتار به رژیم و بیست درصد هم به مجاهدین( البته ایشان استثنا هستند و به همین جهت قرارشده است که 90 درصد به مجاهدین و 10 درصد هم به رژیم حمله کنند)بپیوندند مجددا دست پیش می گیرند و از همانرور این نامه سرگشاده ،چنین حقیقتی را رسما باطل و انکار ناپذیر اعلام می کنند تا بتوانند دست خود را درین جنگ " این گوی و این میدان"از قوانین دست و پا بند غیر ضروری رها کنند.
"چه شد که از اسلام شما و مجاهدین گسستم؟" (ص54)
ایرج مصداقی بخوبی به عمق بی اعتباری حرف های خود واقف است ولی از آنجایی که باید تمام سناریو خوب پیش برود واجزا با هم تناقض نداشته بانشد ، با پیروی از مرشد و مراد خود علی رضا نوری زاده( که با وجود تمام مقالاتی که در ابتدای انقلاب در حمایت از خمینی نوشته و علی رغم آنکه هنوز در آرشیو روز نامه ها موجود است ، چنان وانمود می کند که از ابتدا ایشان انسان فرهیخته و سوپر دموکراتی بوده اند که با تند روی ها و کند روی ها و بزن و بکش ها مخالف جدّی بوده اند و ... ) باید زمینه را کم کم مهیا کرد تا دیگران اوّل به شخصیت تو نویسنده و بعد متعاقبا به حرف های بی اساس تو ایمان بیاورند.در صورتی که به گفته شاهدانی که خوشبختانه در قید حیات هستند ایشان (آقای مصداقی)بعد از خروج از ایران و آمدن به اروپا ، نه یکدل که صد دل عاشق سینه چاک مجاهدین ،مسعود رجوی و ایدئولوژی آن سازمان بوده اند.هیچ اشکالی نیستکه انسانها تغییر کنند و راه دیگری را انتخاب کنند ولی دروغ گفتن آنهم در نوشته ای که قرار است در تاریخ ثبت و ضبط شود ،مورد استناد قرار گیرد و از نسلی به نسل دیگر منتقل شود ،خیانت به خود ، دیگران و نیز جفای به تاریخ است.
"باور به ارتداد در شما آنقدر قوی است که بر اساس آن حتی خانواده مرتد ها را نیز مورد مجازات قرار می دهید.برای مثال وقتی جلیل محمد رحیمی " عمو جلیل"...فوت کرد ...شما به روی خودتان نیاوردید...هنوز بغض سکوت و بی اعتنایی شما نسبت به مرگ عمو جلیل در گلویم هست...در واقع پدر بخاطر فرزندش مجازات شد...(صفحه 47 ، 48)"
همچنانکه پیشتر گفتم از این سه صفحه ها و سی صفحه ها در این نامه بسیار است .شمایی که ادّعا می کنید این دوست صد ها ساعت برای شما درد دل کرده است بعید می دانم که ندانی که این پاراگراف حرف و ادّعایی بیش نیست. پس از با خبر شدن از فوت زنده یاد عمو جلیل توسط دفتر مجاهدین در لندن و با هماهنگی بعمل آمده بین عباس (ابراهیم) محمد رحیمی و نوه دختری عمو جلیل و همسر ایشان که هر دو نفر ازقضا هواداران مجاهدین هستند برنامه ای در بزرگداشت زنده یاد عمو جلیل در کلیسایی در شمال لندن برگزار شد و تیزر برنامه که زینت بخش مراسم بود با عکس هایی از شهدای این خاندان و نیز عکس های عمو جلیل - از طرف دفتر مجاهدین در لندن تهیه شده بود.غیر از مدعووین عمومی ، هواداران مجاهدین و افرادی به نمایندگی از دفتر مجاهدین در مراسم شرکت داشتند که در این مراسم عباس محمد رحیمی فرزند ایشان نیز سخنرانی کردند که خوشبختانه فیلم این مراسم بطور کامل موجود می باشد و تلفنی هم به شما گفتم و مطمئنّم که شکی در صحّت این موضوع ندارید.تو حتّی به عمو جلیلی که به قول خودت تا آخرین لحظه عمرش به هواداری از مجاهدین افتخار می کرد و تنها آرزویش سرنگونی این رژیم جهل و جنایت بوده نیز خیانت کردی فقط برای آنکه بتوانی برگهای کتاب جعلی خود را که باید به هر طریقی به تاریخ تنقیه کرد صفحاتی طولانی و طولانی تر کرد که شاید رکورد لجن پراکنی بر علیه مجاهدین و وقاحت را بشکنی و شکاندی.جنس عباس( ابراهیم ، سپهر) محمد رحیمی قابل مقایسه با جنس من و تو نیست ،چونکه من و تو فرزند عمو جلیل و مادر سونا و برادر آن شهیدان بزرگوار نیستیم.حداقل اگر به زندگان رحمی و مروتی نداری احترام رفتگان را حرمتی باش.عباس ، علیرغم تضادها و انتقاداتی که به سازمان داشته و دارد لحظه ای حاضر نشد حرکتی انجام دهد که رژیم از او و گفته هایش سوء استفاده کند ولی تو او رابا فریب ، ارزان به رژیم فروختی.خودت بخوبی می دانی که اگر زنده یاد عمو جلیل زنده بود پس از این شاهکارت جرات نمی کردی در چند مایلی ایشان ظاهر شوی.قطعا علاقه وافر ایشان به مجاهدین و رهبری آن را به اندازه کافی از زبان نوه ایشان سپهر عزیزشنیده ای.لطفادو سره بار نکن . زنده یاد عمو جلیل را قران بر سر نیزه نکن.اگر کسی به عمو جلیل بدهکار است این تویی و بس.
" من در مبارزه هم بیش از همه چیز به اصول اخلاقی پایبند بوده و هستم"صفحه 60
بدون شرح . قضاوت را به خوانندگان گرامی واگذار می کنم.
"انقلاب ایدئولوژیک محصول شکست و نه اعتلا"
هم دوست و هم دشمن بخوبی آگاه است که انقلاب ایدئولوژیک سکوی پرش مجاهدین به مداراتی به مراتب رفیع تر از آنچه بودند شد و آنکه برای سالیان متمادی مجاهدین را در برابر ویروس های کشنده بیمه و واکسینه کرد و اگر امروز اسمی و هویتی و اعتباری مجاهدین دارند مدیون آن انقلاب درونی هستندو الّا اکنون به جای شهید دادن و گروگان دادن مشغول معامله با رژیم و مماشاتگران و غارتگران بودند. خوانندگانی که مایل هستند در باره انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین بیشتر بدانند منبع زیر می تواند منبع خوبی باشد.
نگاهی دیگر به انقلاب درونی مجاهدین ،اندکی از درون اندکی از برون
http://www.alborznews.eu/maghalat/bijan-niabati/5.pdf
" گفتگو با کسانی که سال ها در اشرف بوده اند و در زمره دوستان و آشنایان و هم بندی های سابق من هستند یکی از منابع مهم این نوشته است.")ص230)
خود بخوبی می دانید که در هیچ کار تحقیقی و پژوهشی نمی شود به سراغ بخشی انتخابی و گلچین از سوژه ها برای رسیدن به یک تحقیق واقعی رفت، آنهم استفاده از سوژه هایی که نظرات آنها پیشاپیش با قضاوت چون تو محققی همخوانی دارند.تو عامدا سوژه هایت را ازمیان کسانیکه از مجاهدین به هر دلیل بریده اند و طبعا از مجاهدین انتقاد دارند انتخاب کرده ای.تو آگاهانه سراغ دوستان مشترک و سایرینی که از اشرف بیرون آمدند و هنوز با مجاهدین بصورت فعال همکاری می کنند و یا کسانی که بدنبال زندگی خود هستند و آنچه را که پیش آمده انتخاب خود می دانند نه گناه مجاهدین نرفتی.چونکه صغری و کبری های تو بایستی که صد البته به نتیجه دلخواه تو می رسید.اگراسم نبردن از آنان به خاطر مسائل امنیتی بوده حد اقل به من نوعی بگو تا با کدامیک از این عزیزان گفتگو های چند صد ساعته و چند ده ساعته و حتی ساعتی داشته ای؟این دست تحقیق ها و مستند سازی ها انهم در رابطه با شناخت جامع و قضاوت در باره یک سازمانی با چند دهه سابقه قطعا نمی توانسته در هشت روز که هیچ بلکه در هشتاد روز و هشت ماه هم صورت پذیرد.فراموش نکن که قرار است این پزوهش در تاریخ هم نهادینه شود.
تاریخ ، پایان خوب و درخشانی را برای یهودا ها نشان نمی دهد .من و تو خود شاهد بودیم که رژیم با توابانش چه کرد و پس از آنهمه وعده و وعید در عرض چند ساعت با کنار رفتن لاجوردی از صحنه روزگار حدفشان کرد.و می گویند که یهودا علی رغم رسیدن به مقصد و مقصود خود ، آخر سر خود را به دار کشید (5).من چنین روزگاری را برایت آرزو نمی کنم .امیدورم از آنچه که گذشت درسی آموخته باشی .همه ما در زندگی اشتباه می کنیم ودرس گرفتن از اشتباهات بخشی از فردا و فرداهای ما را می سازد.از آنجا که من همیشه فرد خوش بینی بوده ام خوشبینم که دست از عنادت برداری و به راه انصاف برگردی.
تمام این اتهامات را پیشتر رژیم به مجاهدین نسبت داده بود و تمام تلاش خود را بکار برد تا مجاهدین را در دادگاه ها شکست دهد و در لیست تروریستی نگاه دارد.بدون استثنا مجاهدین یک یک دادگاه را پیروز میدان بودند و این اتفاقی نیست .همچنانکه جناب حسن داعی در جواب پرسشی درتلویزیون میهن در رابطه با نامه شما گفت که" اینها کیفر خواستی بوده است که در ایمیل های لابی های رژیم هم بوده است و طبعیتا جای طرح آن بایستی که در دادگاه باشد (نقل به مضمون)" و به همین علّت شما ایشان را محترمانه تهدید به سکوت کردی(6).و کارسهل خودتان را( حمله به اپوزوسیون نا مطلوب غرب) با کارطاقت فرسا و کمر شکن ایشان (حمله به گشتاپوی آخوندی و لابی های تا بن دندان مجهز و پر قدرت مماشاتگران) را یکسان قالب می کنید تا ایشان را به سکوت تهدید کنید و کار خود را بس خطیر بنمایید.کیست که این تفاوت بزرگ را نبیند.
.
در زمانیکه غرّش رعد آسا و چکاوک شمشیر های آخته دشمن برخواست افرادی از میان ما گردن ها را برافراشتند و در برابر دشمن دلاورانه ایستادند و من وتو برای در امان ماندن از مرگ و برای حفظ سر وگردن تعظیم کردیم تا زنده بمانیم.من و تو اگر نفسی داریم و در زیر سقفی هر چند در غربت و با هزاران درد زندگی می کنیم ،همین زندگی ناقابل را مدیون آن سربداران هستیم.آنها رفتند تا ما بمانیم و قطعا اگر ما گردن هایمان را می افراشتیم امروز کسان دیگری به جای من وتو زنده می بودند.
در آنزمان هیچ عاملی باعث توقف هیات مرگ نشد مگر تعداد جسد های شمارش شده.تا زمانیکه شیشه خون رژیم پر نشده بود بی مهابا کُشت و کُشت.همانطور که نوشته ای، بودند معدود کسانی که علیرغم نوشتن انزجار نامه اعدام شدند.
یادم نمی رود و نخواهد رفت که در پایان یک روز کار هیات مرگ ،داوود لشگری(زندان گوهردشت) ما را به سمت راهرو مرگ در صف یکنفره بخط کرد که وانمود کند دارد ما را بسمت راهرو مرگ می برد و سپس با خنده مستانه ای فرمان عقب گرد داد.11 نفر از ما رابه یک اطاق دربسته منتقل کردند.یکی از این افراد مجاهد شهید محمد فرمانی بود .او در غوغای درون خود گم بود و فقط گه گاهی لبخند تلخ بر لب داشت. چند روز پس از با ما بودن در یک غروب غم گرفته ، به در کوفت تا نگهبان بیاید.ما متحیّر از آنکه چرا در میزند.نگهبان در را باز کرد و با تغییر پرسید " چه مرگته ؟برای چه در میزنی؟"او در جواب گفت : "من اشتباه کردم انزجارنامه نوشتم" .سکوتی مرگبار حاکم بود حتی نگهبان خاموش بود..و بعد گفت" من یک مجاهد خلقم"...و بعد انگار می خواست پیامی را بما بدهد و تلنگری به ما بزند و یا انتقادی به راه وروش ما بنماید، کمی رویش را بسمت ما چرخاند و گفت: درود بر مسعود رجوی.حتی پاسدار غافلگیر شده بود فقط توانست به او بگوید" چشم بند بزن بیا بیرون".پس می شد انتخاب کرد.به سخره گرفتن مرگ را در هنگام به صف کردن سربداران ، از طرف آنان شاهد بودم.آنگاه که مجاهدان شهید امیر سعیدی و بهزاد فتح زنجانی در آخرین لحظات حرکت بسمت راهرومرگ با قهقهه مستانه به یارانشان و وعده شیر عسل می دادند که " شیر عسلی ها تو این صف ....دیر برسید تموم میشه...".
قطعا اگر آنروز او(محمد فرمانی) چنین نکرده بود یکی از ما باید جای خالی جنازه وی را در ماشین یخچال دار رژیم پر می کردیم ودر نبود آن یک جنازه ماشین بحرکت در نمی آمد.
آنروز رژیم آنانی را که صلیب خویش را بر دوش کشیدند به لحاظ فیزیکی حذف کرد.امروز تو ودوستانت می خواهید دوباره آنان را از گورهای سردشان بدر آورید و به چوبه های دار بیاویزید، ایندفعه اما شما می خواهید آنها راار لحاظ ایئولوژیکی و اعتقادی سر بدار و اخته کنید تا به هدف شوم خود برسید؛جدا کردن سر از بدنه ،کاری را که رژیم آنروز و امروز نتوانسته تمام کند ایندفعه شما می خواهید جور او را بکشید.
باور کنید که نمی توانید. این را من نمی گویم تاریخ می گوید .ممکن است بشود لحظاتی آب دریا را گل آلود کرد ولی دوامی نخواهد داشت.ممکن است لحظاتی ابر نور خورشید را سد کند ولی همیشگی نخواهد بود.ممکن است اهریمن لحظاتی از به صلیب کشیدن آزادگان غرق در شعف وسر مستی شود ولی آن لحظات خیلی دوام نخواهد داشت.همچنانکه پس از هر شام آخری صبح پیروزی از افق سر یرآورده وفقط روسیاهی را در تاریخ برای ذغال به یادگار گذاشته است.
به فردای روشن ، که جلادان فرار را بر قرار ترجیح می دهند و بدنبال سوراخی می گردند تا از خشم مردم در امان باشند ایمان بیاوریم.فردا و تاریخ از آن صبوران و باورمندان است . بیایید از تاریخ درس بگیریم.
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست
از سربازان فدایی میهن در لیبرتی ، آلبانی و در هر کوی و هر برزن با یادی یا دعایی ، با قدمی یا قلمی و با سرودی یا درودی پشتیبانی کنیم.
سلام بر آزادی پاینده ایران
67 رضا فلاحی از زندانیان دهه شصت و از بازماندگان قتل عام
**************
(1)تحلیلی بر شرکت جدید : به نام خدا و به نام خلق قهرمان
http://www.habilian.ir/fa/ت/تحلیلی-بر-شرکت-جدید-به-نام-خدا-و-به-نام-خلق-قهرمان.html
فرازهایی کوتاه از گفته های "استاد مطهّری"
*************
http://fa.wikipedia.org/wiki/2 - ماجرای_ایران–کنترا
***************
3 - مصداقی و حیاتی نوین
https://www.nejatngo.org/fa/post.aspx?id=17454#.UktxBXLZ9AU
نوید رهایی از فرقه تروریستی رجوی
http://nasimerahaee.mihanblog.com/
*************
http://www.bbc.co.uk/news/uk-wales-235119384 -
Soldier deaths: Third SAS training reservist dies
*****************
Judas Iscariot - 5-
http://en.wikipedia.org/wiki/Judas_Iscariot
یهودا اسخریوطی
http://fa.wikipedia.org/wiki/یهودا_اسخریوطی
*****************
-6 - در لینک زیر همانگونه که می بینید در دقیقۀ 38 جواب و تهدید ضمنی ایشان خطاب به آقای داعی را خواهید یافت
از انتخابات در ایران تا نامه به مجاهدین
http://www.youtube.com/watch?v=e9BoJnoO4m0
در یکطرف خائنی است و سی سکه طلا در جیب و دشمنی غدّار و در طرف دیگر راهبری پاکباز که در پیشاپیش حوّاریون خود، بپا خاسته تا نگذارد بار دیگر حقیقت در گرد و خاک جهالت ، و فرومایگی فدای مثلث زر و زور و تزویر شود.راهبری که همه چیزهای خوب را برای مردم ،فقرا و زحمتکشان می خواهد و حتی لحظه ای زیستن در آرامش را بر خود حرام کرده است:
19 -آنگاه كاتبی پیش آمده، بدو گفت: «استادا هرجا روی، تو را متابعت كنم.» 20- عیسی بدو گفت: «روباهان را سوراخها و مرغان هوا را آشیانهها است. لیكن پسر انسان را جای سر نهادن نیست.»( متی باب هشت).
رهبری که نه سرزمینی دارد نه ماوا و پناهی و هرآنچه هست هجرت است وداغ و درفش و رنج و درد.
مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است
رهبری که خود صلیب خود را بر دوش کشیده و از دیگرانی که ادّعا می کنند مرد میدانند می خواهد که اگر از راستگویانند به تمام تعلّقات خود پشت کنند و به جنگ با دشمنی دجّال از جنس آخوند ها بروند.
آنجا که آخوند های شکم گندۀ زمانه، به او که اجازه داده در روز شنبه یارانش خوشه های گندم بچیند شکایت می کنند ، او در اعتراض به آخوند ها می گوید :
روز شنبه برای استراحت انسان بوجود آمده و نه انسان برای روز شنبه
من همین معنی را درنوشتار ها و گفتارهای مجاهدین اما با عباراتی دگر یافتم.
بنام خدا و بنام خلق قهرمان.
آنجا که خمینی و خمینییان آنرا معادل شرک بر خدای مبارک و تعالی می دانند!(1)چون در باور آنها توده ها وامّت می باید چون غلامان و کنیزان حلقه بگوش و فرمانبردار اربابان دینی و دنیوی خود باشند و بس و از آنکه هنوز زنده اند و جان ورمقی دارند قدرشناس آنان باشند. مردم را برای خدای سود و منافع خویش می خواستند و بس.
جنگ صالحان ومبارزان و مجاهدین با آخوندهای آنزمان و اینزمان- دین فروشان ، خدا فروشان و مردم فروشان - دریک کلام نهفته است ؛در کدام جبهه بودن !با مردم بودن و یا بر مردم بودن.
حاکمانانی که با ،سهم امام دادن به قدرت های بزرگ ،مردم ایران را به خاک سیاه نشانده اند و در یک کلمه ایران را ویران کرده اند.چه کس دیکری میتوانست جز این جانیان بی دین و بی وطن ،چنین تیشه به ریشه ایران و منطقه بزنند تا قلب شیطان های کوچک و بزرگ را برای حمایت از در قدرت ماندن به دست آورد؟
آنانی که در زمان امام راحلشان- مک فارلین ها (2) با انجیل مقدس ! کیک و کلید طلایی و... برای معاملات بر سر حفظ نظام خود با شیطان بزرگ هم به معامه نشستند ،شیطان های کوچک که جای خود دارد. کشوری که بر طلای سیاه سوار است ولی مردم باید در پشت در های بیمارستان از نداشتن پول در پشت در بیمارستان بمیرند ، فروختن کلّیه ، کودکان کار ، صادرات دختران ایرانی به کشورهای حاشیه خلیج فارس ، ایدز ، اعتیاد ، افزایش میزان خودسوزی و خود کشی ، بیکاری ، فحشاء مالی، کودک فروشی ،آلودگی هوا ، سرطانهای پارازیتی ،مرگ و میر قرص های مسموم برنج،تلفات نجومی تصادفات رانندگی( بگونه ای که بقول خود این نا مسئولان حتی از آمار جنگ جنگ تحمیلی ! هم بیشتر است) ، فرار مغز ها و نخبگان ، فرار کامیون های پر از شمش طلا، کمک های میلیاردی به تروریست ها از جیب مردم فقیر ایران ، زندان ، شکنجه ، تجاوز در زندان ، اعدام های نجومی ، از لباس نوزاد چینی تا کفن های چینی ...
***
اما برگردیم به دوران مدرن و یهودا های قرن بیستم و دنیای مجازی ما:
چرا من خود را ذیصلاح در پاسخگویی به آقای مصداقی یافتم؟
از آنجایی که ایشان بسیار مجذوب یافتن شباهت هایی بین پدیده ها می باشند ( حتی اگر بی ربط باشند ،مثل شیر بادیه و شیر وادیه) و علاقه خاصی به این شبیه سازی ها و یافتن هر گونه مشابهتی و از هرنوع و جنس ، که درین نامه سرگشاذه هم بخوبی بارز است دارند ، خودم را از جهاتی بسیار شبیه به ایشان یافتم:
هر دو،از نوع بشر دو پا ،ایرانی ،زاده در خانواده ای مسلمان ، متولد آبان ماه 1339(بدین جهت اسمم رضا شد) ، محل تولد تهران ، هوادار مجاهدین –هر دو غیر تشکیلاتی ، هر دو ده سال زندان ،هر دو بازمانده قتل عام 67 ،هر دو فراری از ایران ، هر دو تبعیدی غربت ، دوستان مشترک ...و قطعا با مشترکات بیشمار دیگری که از حوصله این بحث خارج است ، خود را کاندید مناسبی برای پاسخگویی به ایشان یافتم.
نامۀ طولانی را که در زیر می آید با عجله و در مدت هشت روز نوشتم و چهار روز به ویراستاری و تدوین آن گذشت . قصد داشتم روز 19 بهمن سال گذشته منتشر کنم که به خاطر پیگیری بیماریم ، خوشبختانه انتشار آن دو روز به تعویق افتاد و ....( ص 4)
ایشان پاسخ نمی دهند که چرا مجبور بوده اند چنین نامه ای را که برای ایشان آنقدر مهم بوده که برای ثبت در تاریخ می نویسند با چنین عجله ای آنهم فقط در هشت روزنگارش کرد ؟چه ضرب العجلی بوده که باید رعایت می شده است ؟ و اینکه چرا قصد داشته اند در روز مهمی چون 19 بهمن که برای رژیم روز پیروزی و زدن ضربه کاری به مجاهدین بوده است ؟ چرا مثلا 7 تیر، 5 مهر و یا یک روز فرخنده برای مردم را انتخاب نکرده اند ؟مثلا روز 30 دی ماه - آزادی موسی خیابانی از زندان رژیم گذشته ؟که اتفاقا فقط یکماه و ده روز با تاریخ مورد نظر ایشان فاصله داشت . خیلی سؤال برانگیز و مشکوک است .مگر قرار بوده چه اتفاق مهمی پیش بیاید که اینقدر عجله داشته اند که مبادا خدای ناکرده زبانم لال زمان فوت شود؟آنهم در 230 صفحه؟
"برایم مهم نیست واکنش رژیم و یا وابستگانش نسبت به نامه ام چیست و چه تفسیری از آن می دهد "
"ص8"
از آنجا که ایشان پیشاپیش واقف بودند که این اقدام با استقبال ، هلهله و شادی و گستردن فرش قرمز از طرف سایت های وابسته به سربازان بد نام و گمنام امام زمان و دم و دنبالچه های داخلی و خارجیش روبرو می شود در همین نامه تلاش میکند که پیشدستی کند تا پس نیفتند.
همه آنها از مصداقی و حیات نوین و نوید رهایی از فرقه را برایش پیام شادباش می دهند (3)
مجاهدین برای ماندگاری در تاریخ ایران و برای آنکه سرنوشت مردم ایران را تغییر دهند نیاز به انجام ...نداشتند.درخشش مقاومت و ایستادگی نسل ما در سال های 60 و 61 کافی بود تا مجاهدین را برای همیشه محبوب تاریخ ایران و همه قلوبی که برای میهن مان می تپد کند...(ص7)
جناب پژوهشگری که در همه ابعاد؛ تاریخ ،ادب و سیاست وکیاست و... از دور دستی بر آتش دارید ، با عرض معذرت اعلام می کنم که مجاهدین نیامدند که بدرخشند وماندگار تاریخ و محبوب قلوب شوند.اشتباه شما اینجاست.آنها آمدند که باری را از دوش مردم زحمتکش خود بردارند و خدمتی کنند و گره ای از کار این خلق بگشایند.و اگر شما به چنین درخششی اذعان دارید به خاطر مصا ئبی است که درین راه متحمل شدند.آنها نیامدند که بعد ها از آنها اسطوره هایی بسازند که پدربزرگ هاو مادر بزرگ ها موقع خواب برای نوه های بهتر از گلشان تعریف می کنند .آنها آمدند تا به مسئولیت انسانی ، تاریخی ، سیاسی و ایدئولوزیک خود عمل کنند و در مقابل ظلم و ظالم ، زور ،شکنجه و بی عدالتی بایستند و حق مظلوم را بستانند و گرنه همان مبارزات،رشادت ها ،جانفشانی ها و مقاومت های قبل از انقلاب هم کفایت می کرد و به سال 60 و 61 (لطفا به عبارت " نسل ما" توجه فرمایید)
ابدا احتیاجی نبود.
...من هم بر اساس شهادت دوستان مورد اعتمادم تردیدی در نقض ابتدایی ترین اصول حقوق بشر در ارتباط با اعضای مجاهدین ندارم...(ص37)
از شما می پرسم ، آیا افراد می توانستند آزادانه در سطح شهر اشرف تردد کنند؟ اطلاعات من که در گفتگو با مجاهدین کسب شده می گوید خیر ، مطلقا اجازه چنین کاری را نداشتند ؟(ص38)
همچنان که پیشتر گفتم از آنجا که پژوهشگر ما ، هیچوقت سابقه بودن در ارتش را نداشته و حداکثر اطلاعاتتش بر می گردد به فیلم های هالیوودی- باور کنید حتی اگر این فیلم ها را هم با دقت نگاه می کرد این سوال ناپخته را مطرح نمی کرد.جوهره ارتش نظم و دیسیپلین است ورعایت خط قرمزها ،حریم ها .بودن هر کس در مکان و زمان و نبودنش بر اساس ضرورت های تعریف شده و منافع و مصالح سیستم .بودن هیچکس در هیچ جایی از سر اتفاق و حادثه نیست بلکه بر اساس طرحی کلّی از پیش تععین شده است.و البته تنبیه و تشویق بخش جدا ناشدنی آن است و طبعا بسته به محیط و نوع تمرینات نظامی ، تلفات انسانی بخش جدا ناشدنی آن است ، حتی در یک ارتش زمان صلح که درگیر هیچ جنگی هم نیست)(4).و قطعا و قطعا اگر چنین حوادثی در ارتش مجاهدین افتاده باشد باید کاسه ای زیر نیم کاسه باسد.اگر چنین ارتشی را پژوهشگر ما قبول ندارد وآنرا غیر دموکراتیک می داند می شود پیشنهاد داد ، ممکن است بعد از این بتوان ساخت.
شیر بی یال و دم و اشکم که دید اینچنین شیری خدا کی آفرید ؟
پس اگر انتظار داشته ای که هر کس بتواند در هر زمان و مکانی در یک منطقه نظامی تردد کند این اشتباه و خطای توست نه ارتش و نه مجاهدین.از ترکیب ندانسته های تو در خیلی موارد –از آنجایی که خود را علامه دهر می دانی ونیز مغلطه ، سفسطه و کینه توزیت،صغری و کبری های موهوم و غرض ورزانه تو به نتایج محیّر العقولی می رسی که تو را در ضدّیت کورخود با مجاهدین حتی از رژیم هم جلو تر می اندازد.
تو حتّی تفاوت یک سازمان سیاسی را از یک ارتش و بد تر از آن از یک ارتش آزادیبخش نمی دانی و این به عجله و شتاب تو و خود بزرگ بینی تو بر میگرددو بس.من نمی دانم چرا نوشتن این نامه را در هشت روز یک افتخار می دانی و بر آن تاکید میکنی ؟ای کاش آنرا در هشتاد روزو در 23 صفحه و متین و مستند می نوشتی و نه عِرض خود میبردی ونه زحمت ما می دادی.ای کاش فهم و شعور خواننده ات را در حد یک بسیجی و انجمن نجاتی پایین نمی آوردی و به خوانندگانی که باید عطش خود را از لابلای نوشته های مستندت فرونشانند ،کمی ،فقط کمی احترام می گذاشتی.
یک سازمان سیاسی کجا و یک ارتش در حال با جنگ با دشمنان در چند جبهه کجا؟ سازمان حنیف کجا و سازمان مسعود کجا ؟حنیف کبیری که با گلچینی از نخبگان سیاسی و فرهیختگان سر و کار داشت تا سازمان مسعودی که با امثال من و ایرج مصداقی ،کارگر ،دانش آموز ،زن خانه دار ،طیف وسیعی از لایه های مختلف جامعه و با ویژگی ها و تضاد های بیشمار و آنهم با دشمنی که تاریخ بخود ندیده است.این مقایسه های تو بسیار دردناک ، غیر منصفانه،غیر حرفه ای و نشان از بی اطلاعی تو و خود بزرگ بینیت دارد.نمی دانم از کجا به این نتیجه رسیده ای یا ترا رسانده اند که می شود هر اراجیفی را به پشتوانه آنکه چهار جلد و یا بیشترکتاب خاطرات زندان نوشته ای و غیره ، به خورد این مردم داد.
همان که پیشتر گفتم ،" قطعا قطعا ، قاطعانه قاطعانه و بی تردید..."چاه ویلی است که هر آدم خود بزرگ بینی که خود را علامه دهر و طاووس علّیین شده می داند و تازه کسی که خود را محقق و مستند نویس بداند دقیقا ،به همینجا می رساند که تو رسیده ای.چه کسی امروزه از این قیود تاکیدی به این شدت و کیلو کیلوو مشت مشت استفاده می کند؟ تمام مصاحبه هایت به همین گونه است.
"من رفیق دوست داشتنی دارم که سال ها با او زندگی کرده ام ،زندگی مشترک ،صد ها ساعت برایم درد دل کرده است .در شرافت و صداقت او تردیدی نیست . با اضطراب و دلهره هایش آشنا هستم . به خوبی حس اش می کنم .به او اعتماد کامل دارم .مدت ها در تیف آن ها که با رژیم رفته بودند او را نمایندۀ شما می شناختند...."(ص39)
این جناب پژوهشگری که برای ثبت در تاریخ ،نامه سرگشاده نوشته اند به عمد فراموش کرده اند که اسامی این دوستان عزیزشان را بیاورند و انتظار دارند که نسل های آتی به نوشته های چنین محقق و تاریخ نگاری فقط از آن جهت که نویسنده به راویان اعتماد مطلق داشته است اعتماد کنند و دم بر نیارند.جناب مصداقی ! مگر ممکن است؟ شما می توانید پروژه مشترکتان را اجرا کنید و دیگران در فضای مجازی و تجاری به تبلیغ شما و منویات حکیمانه شما بپردازندو به به هم بگویند...
ولی ، ولی من و ما را دست کم گرفته اید.من و مایی که سالیان طولانی در وسط دعوای تو با مجاهدین کوچکترین موضع گیری بر علیه تو نکردیم و توآن سکوت را حمل بر عدم مخالفت و رضایت کردی. دم فروبستیم چرا که انتقاد را حق طبیعی هر فرد میدانستیم و تو هم از این قاعده مثتثنی نبودی.
تو خود بخوبی می دانی که نمی توانستی از این شاهدان مورد اعتمادت اسم بیاوری چرا که دست تو و دروغ هایت و سوء استفاده تو از آنها رو می شد و برخی حتما حرف هایت را تکذیب می کردند و آنوقت نقشه ات بر باد می شد.
از خوش حادثه همان مقدار کمی که آدرس یکی از آن منابع خودت را داده ای و تلفنی و کتبا اسم او را یاد آور شدی ،هم من و هم برخی دیگر از زندانیان بخوبی او را می شناسیم.حتی به این دوست دوست داشتنی که من هم درین صفت و حتی خیلی بیشتر از آن صفات با تو موافقم، دوستانه گفتم که ایرج از تو سوء استفاده کرده است و تو را کیسه شنی جلو خاکریزش کرده است.تو از این دوستی نا جوانمردانه و بی مهابا خرج کردی تا حرف خود را به کرسی بنشانی.خودت از شرایط پزشکی و ... و که این دوست مشترک دارد بخوبی آگاهی .کسی که با مشکلات وانفسایی درگیر بوده و هست و به او هم رحم نکردی و بخوبی می دانی که من و او دوستانی بس صمیمی هستیم و بیش از تو در غم و شادی های یکدیگر شریک بوده و هستیم و خواهیم بود.
کسیکه وقتی دفتر مجاهدین در لندن از مشکلات وی با خبر شد دو نفر را مسئول کرد تا سه تضاد جدّی ایشان را حل کنند و کردند.و من وقتی پس از نوشتن نامه سرگشاده این موضوع را با تو مطرح کردم گفتی ،"فرض کن سه صفحه از این نامه هم غلط باشه ،بقیّه اش چی ؟"
و من از آنجایی که مطمئن بودم که از این سه صفحه ها و سی صفحه ها درین نامه بسیار است ،منی که تابحال حتی یک سطر یادداشت و مقاله سیاسی ننوشته بودم، و کوچکترین تجربه ای در مصاحبه و مناظره ای نداشتم به خود جرات دادم که کتبا و رسما از تو تقاضای مناظره کنم و کردم.
بی پایگی موارد ذکر شده نامه سرگشاده تو مرا بیاد عبارت معروف :
خسن و خسین هر سه دختران معاویه هستند می انداخت.
و از آنجا که چنین صغری و کبرایی که طبیعتا به ناکجا آباد ره می برد ، وظیفه خود دانستم تا شاید در حد بضاعت خود ، تو را و دیگرانی که شاهکار تو را خوانده بودند اندکی روشن نمایم .
سیاست 80 به 20 واقعیت ندارد.( صفحه 50)
از آنجایی که قرار است ایشان هم به همان سیاست دنبالچه ها و نفوذی های رژیم یعنی 80 درصد حمله در نوشتار و گفتار به رژیم و بیست درصد هم به مجاهدین( البته ایشان استثنا هستند و به همین جهت قرارشده است که 90 درصد به مجاهدین و 10 درصد هم به رژیم حمله کنند)بپیوندند مجددا دست پیش می گیرند و از همانرور این نامه سرگشاده ،چنین حقیقتی را رسما باطل و انکار ناپذیر اعلام می کنند تا بتوانند دست خود را درین جنگ " این گوی و این میدان"از قوانین دست و پا بند غیر ضروری رها کنند.
"چه شد که از اسلام شما و مجاهدین گسستم؟" (ص54)
ایرج مصداقی بخوبی به عمق بی اعتباری حرف های خود واقف است ولی از آنجایی که باید تمام سناریو خوب پیش برود واجزا با هم تناقض نداشته بانشد ، با پیروی از مرشد و مراد خود علی رضا نوری زاده( که با وجود تمام مقالاتی که در ابتدای انقلاب در حمایت از خمینی نوشته و علی رغم آنکه هنوز در آرشیو روز نامه ها موجود است ، چنان وانمود می کند که از ابتدا ایشان انسان فرهیخته و سوپر دموکراتی بوده اند که با تند روی ها و کند روی ها و بزن و بکش ها مخالف جدّی بوده اند و ... ) باید زمینه را کم کم مهیا کرد تا دیگران اوّل به شخصیت تو نویسنده و بعد متعاقبا به حرف های بی اساس تو ایمان بیاورند.در صورتی که به گفته شاهدانی که خوشبختانه در قید حیات هستند ایشان (آقای مصداقی)بعد از خروج از ایران و آمدن به اروپا ، نه یکدل که صد دل عاشق سینه چاک مجاهدین ،مسعود رجوی و ایدئولوژی آن سازمان بوده اند.هیچ اشکالی نیستکه انسانها تغییر کنند و راه دیگری را انتخاب کنند ولی دروغ گفتن آنهم در نوشته ای که قرار است در تاریخ ثبت و ضبط شود ،مورد استناد قرار گیرد و از نسلی به نسل دیگر منتقل شود ،خیانت به خود ، دیگران و نیز جفای به تاریخ است.
"باور به ارتداد در شما آنقدر قوی است که بر اساس آن حتی خانواده مرتد ها را نیز مورد مجازات قرار می دهید.برای مثال وقتی جلیل محمد رحیمی " عمو جلیل"...فوت کرد ...شما به روی خودتان نیاوردید...هنوز بغض سکوت و بی اعتنایی شما نسبت به مرگ عمو جلیل در گلویم هست...در واقع پدر بخاطر فرزندش مجازات شد...(صفحه 47 ، 48)"
همچنانکه پیشتر گفتم از این سه صفحه ها و سی صفحه ها در این نامه بسیار است .شمایی که ادّعا می کنید این دوست صد ها ساعت برای شما درد دل کرده است بعید می دانم که ندانی که این پاراگراف حرف و ادّعایی بیش نیست. پس از با خبر شدن از فوت زنده یاد عمو جلیل توسط دفتر مجاهدین در لندن و با هماهنگی بعمل آمده بین عباس (ابراهیم) محمد رحیمی و نوه دختری عمو جلیل و همسر ایشان که هر دو نفر ازقضا هواداران مجاهدین هستند برنامه ای در بزرگداشت زنده یاد عمو جلیل در کلیسایی در شمال لندن برگزار شد و تیزر برنامه که زینت بخش مراسم بود با عکس هایی از شهدای این خاندان و نیز عکس های عمو جلیل - از طرف دفتر مجاهدین در لندن تهیه شده بود.غیر از مدعووین عمومی ، هواداران مجاهدین و افرادی به نمایندگی از دفتر مجاهدین در مراسم شرکت داشتند که در این مراسم عباس محمد رحیمی فرزند ایشان نیز سخنرانی کردند که خوشبختانه فیلم این مراسم بطور کامل موجود می باشد و تلفنی هم به شما گفتم و مطمئنّم که شکی در صحّت این موضوع ندارید.تو حتّی به عمو جلیلی که به قول خودت تا آخرین لحظه عمرش به هواداری از مجاهدین افتخار می کرد و تنها آرزویش سرنگونی این رژیم جهل و جنایت بوده نیز خیانت کردی فقط برای آنکه بتوانی برگهای کتاب جعلی خود را که باید به هر طریقی به تاریخ تنقیه کرد صفحاتی طولانی و طولانی تر کرد که شاید رکورد لجن پراکنی بر علیه مجاهدین و وقاحت را بشکنی و شکاندی.جنس عباس( ابراهیم ، سپهر) محمد رحیمی قابل مقایسه با جنس من و تو نیست ،چونکه من و تو فرزند عمو جلیل و مادر سونا و برادر آن شهیدان بزرگوار نیستیم.حداقل اگر به زندگان رحمی و مروتی نداری احترام رفتگان را حرمتی باش.عباس ، علیرغم تضادها و انتقاداتی که به سازمان داشته و دارد لحظه ای حاضر نشد حرکتی انجام دهد که رژیم از او و گفته هایش سوء استفاده کند ولی تو او رابا فریب ، ارزان به رژیم فروختی.خودت بخوبی می دانی که اگر زنده یاد عمو جلیل زنده بود پس از این شاهکارت جرات نمی کردی در چند مایلی ایشان ظاهر شوی.قطعا علاقه وافر ایشان به مجاهدین و رهبری آن را به اندازه کافی از زبان نوه ایشان سپهر عزیزشنیده ای.لطفادو سره بار نکن . زنده یاد عمو جلیل را قران بر سر نیزه نکن.اگر کسی به عمو جلیل بدهکار است این تویی و بس.
" من در مبارزه هم بیش از همه چیز به اصول اخلاقی پایبند بوده و هستم"صفحه 60
بدون شرح . قضاوت را به خوانندگان گرامی واگذار می کنم.
"انقلاب ایدئولوژیک محصول شکست و نه اعتلا"
هم دوست و هم دشمن بخوبی آگاه است که انقلاب ایدئولوژیک سکوی پرش مجاهدین به مداراتی به مراتب رفیع تر از آنچه بودند شد و آنکه برای سالیان متمادی مجاهدین را در برابر ویروس های کشنده بیمه و واکسینه کرد و اگر امروز اسمی و هویتی و اعتباری مجاهدین دارند مدیون آن انقلاب درونی هستندو الّا اکنون به جای شهید دادن و گروگان دادن مشغول معامله با رژیم و مماشاتگران و غارتگران بودند. خوانندگانی که مایل هستند در باره انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین بیشتر بدانند منبع زیر می تواند منبع خوبی باشد.
نگاهی دیگر به انقلاب درونی مجاهدین ،اندکی از درون اندکی از برون
http://www.alborznews.eu/maghalat/bijan-niabati/5.pdf
" گفتگو با کسانی که سال ها در اشرف بوده اند و در زمره دوستان و آشنایان و هم بندی های سابق من هستند یکی از منابع مهم این نوشته است.")ص230)
خود بخوبی می دانید که در هیچ کار تحقیقی و پژوهشی نمی شود به سراغ بخشی انتخابی و گلچین از سوژه ها برای رسیدن به یک تحقیق واقعی رفت، آنهم استفاده از سوژه هایی که نظرات آنها پیشاپیش با قضاوت چون تو محققی همخوانی دارند.تو عامدا سوژه هایت را ازمیان کسانیکه از مجاهدین به هر دلیل بریده اند و طبعا از مجاهدین انتقاد دارند انتخاب کرده ای.تو آگاهانه سراغ دوستان مشترک و سایرینی که از اشرف بیرون آمدند و هنوز با مجاهدین بصورت فعال همکاری می کنند و یا کسانی که بدنبال زندگی خود هستند و آنچه را که پیش آمده انتخاب خود می دانند نه گناه مجاهدین نرفتی.چونکه صغری و کبری های تو بایستی که صد البته به نتیجه دلخواه تو می رسید.اگراسم نبردن از آنان به خاطر مسائل امنیتی بوده حد اقل به من نوعی بگو تا با کدامیک از این عزیزان گفتگو های چند صد ساعته و چند ده ساعته و حتی ساعتی داشته ای؟این دست تحقیق ها و مستند سازی ها انهم در رابطه با شناخت جامع و قضاوت در باره یک سازمانی با چند دهه سابقه قطعا نمی توانسته در هشت روز که هیچ بلکه در هشتاد روز و هشت ماه هم صورت پذیرد.فراموش نکن که قرار است این پزوهش در تاریخ هم نهادینه شود.
تاریخ ، پایان خوب و درخشانی را برای یهودا ها نشان نمی دهد .من و تو خود شاهد بودیم که رژیم با توابانش چه کرد و پس از آنهمه وعده و وعید در عرض چند ساعت با کنار رفتن لاجوردی از صحنه روزگار حدفشان کرد.و می گویند که یهودا علی رغم رسیدن به مقصد و مقصود خود ، آخر سر خود را به دار کشید (5).من چنین روزگاری را برایت آرزو نمی کنم .امیدورم از آنچه که گذشت درسی آموخته باشی .همه ما در زندگی اشتباه می کنیم ودرس گرفتن از اشتباهات بخشی از فردا و فرداهای ما را می سازد.از آنجا که من همیشه فرد خوش بینی بوده ام خوشبینم که دست از عنادت برداری و به راه انصاف برگردی.
تمام این اتهامات را پیشتر رژیم به مجاهدین نسبت داده بود و تمام تلاش خود را بکار برد تا مجاهدین را در دادگاه ها شکست دهد و در لیست تروریستی نگاه دارد.بدون استثنا مجاهدین یک یک دادگاه را پیروز میدان بودند و این اتفاقی نیست .همچنانکه جناب حسن داعی در جواب پرسشی درتلویزیون میهن در رابطه با نامه شما گفت که" اینها کیفر خواستی بوده است که در ایمیل های لابی های رژیم هم بوده است و طبعیتا جای طرح آن بایستی که در دادگاه باشد (نقل به مضمون)" و به همین علّت شما ایشان را محترمانه تهدید به سکوت کردی(6).و کارسهل خودتان را( حمله به اپوزوسیون نا مطلوب غرب) با کارطاقت فرسا و کمر شکن ایشان (حمله به گشتاپوی آخوندی و لابی های تا بن دندان مجهز و پر قدرت مماشاتگران) را یکسان قالب می کنید تا ایشان را به سکوت تهدید کنید و کار خود را بس خطیر بنمایید.کیست که این تفاوت بزرگ را نبیند.
.
در زمانیکه غرّش رعد آسا و چکاوک شمشیر های آخته دشمن برخواست افرادی از میان ما گردن ها را برافراشتند و در برابر دشمن دلاورانه ایستادند و من وتو برای در امان ماندن از مرگ و برای حفظ سر وگردن تعظیم کردیم تا زنده بمانیم.من و تو اگر نفسی داریم و در زیر سقفی هر چند در غربت و با هزاران درد زندگی می کنیم ،همین زندگی ناقابل را مدیون آن سربداران هستیم.آنها رفتند تا ما بمانیم و قطعا اگر ما گردن هایمان را می افراشتیم امروز کسان دیگری به جای من وتو زنده می بودند.
در آنزمان هیچ عاملی باعث توقف هیات مرگ نشد مگر تعداد جسد های شمارش شده.تا زمانیکه شیشه خون رژیم پر نشده بود بی مهابا کُشت و کُشت.همانطور که نوشته ای، بودند معدود کسانی که علیرغم نوشتن انزجار نامه اعدام شدند.
یادم نمی رود و نخواهد رفت که در پایان یک روز کار هیات مرگ ،داوود لشگری(زندان گوهردشت) ما را به سمت راهرو مرگ در صف یکنفره بخط کرد که وانمود کند دارد ما را بسمت راهرو مرگ می برد و سپس با خنده مستانه ای فرمان عقب گرد داد.11 نفر از ما رابه یک اطاق دربسته منتقل کردند.یکی از این افراد مجاهد شهید محمد فرمانی بود .او در غوغای درون خود گم بود و فقط گه گاهی لبخند تلخ بر لب داشت. چند روز پس از با ما بودن در یک غروب غم گرفته ، به در کوفت تا نگهبان بیاید.ما متحیّر از آنکه چرا در میزند.نگهبان در را باز کرد و با تغییر پرسید " چه مرگته ؟برای چه در میزنی؟"او در جواب گفت : "من اشتباه کردم انزجارنامه نوشتم" .سکوتی مرگبار حاکم بود حتی نگهبان خاموش بود..و بعد گفت" من یک مجاهد خلقم"...و بعد انگار می خواست پیامی را بما بدهد و تلنگری به ما بزند و یا انتقادی به راه وروش ما بنماید، کمی رویش را بسمت ما چرخاند و گفت: درود بر مسعود رجوی.حتی پاسدار غافلگیر شده بود فقط توانست به او بگوید" چشم بند بزن بیا بیرون".پس می شد انتخاب کرد.به سخره گرفتن مرگ را در هنگام به صف کردن سربداران ، از طرف آنان شاهد بودم.آنگاه که مجاهدان شهید امیر سعیدی و بهزاد فتح زنجانی در آخرین لحظات حرکت بسمت راهرومرگ با قهقهه مستانه به یارانشان و وعده شیر عسل می دادند که " شیر عسلی ها تو این صف ....دیر برسید تموم میشه...".
قطعا اگر آنروز او(محمد فرمانی) چنین نکرده بود یکی از ما باید جای خالی جنازه وی را در ماشین یخچال دار رژیم پر می کردیم ودر نبود آن یک جنازه ماشین بحرکت در نمی آمد.
آنروز رژیم آنانی را که صلیب خویش را بر دوش کشیدند به لحاظ فیزیکی حذف کرد.امروز تو ودوستانت می خواهید دوباره آنان را از گورهای سردشان بدر آورید و به چوبه های دار بیاویزید، ایندفعه اما شما می خواهید آنها راار لحاظ ایئولوژیکی و اعتقادی سر بدار و اخته کنید تا به هدف شوم خود برسید؛جدا کردن سر از بدنه ،کاری را که رژیم آنروز و امروز نتوانسته تمام کند ایندفعه شما می خواهید جور او را بکشید.
باور کنید که نمی توانید. این را من نمی گویم تاریخ می گوید .ممکن است بشود لحظاتی آب دریا را گل آلود کرد ولی دوامی نخواهد داشت.ممکن است لحظاتی ابر نور خورشید را سد کند ولی همیشگی نخواهد بود.ممکن است اهریمن لحظاتی از به صلیب کشیدن آزادگان غرق در شعف وسر مستی شود ولی آن لحظات خیلی دوام نخواهد داشت.همچنانکه پس از هر شام آخری صبح پیروزی از افق سر یرآورده وفقط روسیاهی را در تاریخ برای ذغال به یادگار گذاشته است.
به فردای روشن ، که جلادان فرار را بر قرار ترجیح می دهند و بدنبال سوراخی می گردند تا از خشم مردم در امان باشند ایمان بیاوریم.فردا و تاریخ از آن صبوران و باورمندان است . بیایید از تاریخ درس بگیریم.
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست
از سربازان فدایی میهن در لیبرتی ، آلبانی و در هر کوی و هر برزن با یادی یا دعایی ، با قدمی یا قلمی و با سرودی یا درودی پشتیبانی کنیم.
سلام بر آزادی پاینده ایران
67 رضا فلاحی از زندانیان دهه شصت و از بازماندگان قتل عام
**************
(1)تحلیلی بر شرکت جدید : به نام خدا و به نام خلق قهرمان
http://www.habilian.ir/fa/ت/تحلیلی-بر-شرکت-جدید-به-نام-خدا-و-به-نام-خلق-قهرمان.html
فرازهایی کوتاه از گفته های "استاد مطهّری"
*************
http://fa.wikipedia.org/wiki/2 - ماجرای_ایران–کنترا
***************
3 - مصداقی و حیاتی نوین
https://www.nejatngo.org/fa/post.aspx?id=17454#.UktxBXLZ9AU
نوید رهایی از فرقه تروریستی رجوی
http://nasimerahaee.mihanblog.com/
*************
http://www.bbc.co.uk/news/uk-wales-235119384 -
Soldier deaths: Third SAS training reservist dies
*****************
Judas Iscariot - 5-
http://en.wikipedia.org/wiki/Judas_Iscariot
یهودا اسخریوطی
http://fa.wikipedia.org/wiki/یهودا_اسخریوطی
*****************
-6 - در لینک زیر همانگونه که می بینید در دقیقۀ 38 جواب و تهدید ضمنی ایشان خطاب به آقای داعی را خواهید یافت
از انتخابات در ایران تا نامه به مجاهدین
http://www.youtube.com/watch?v=e9BoJnoO4m0