نويسنده : محمود سربي
مجاهد شعر و ترانه تحریک کننده احساسات و عواطف
اسماعیل خان یغمایی و دوستان
اسماعیل خان یغمایی و دوستان
اسماعیل عزیز مهم نیست ما با هم دوستی داشتهایم یا نه! مهم
این است که شما و شمایان مانند کریم قصیم و دکتر روحانی (البته حساب ایرج مصداقی
جداست) که بیش از 30 سال تلاش کردهاید با شعرهایتان، سرودهایتان، نوشتههایتان،
سخنرانیهایتان، کتابهایتان و... چند نسل را از نظر احساس و عاطفه روحی و روانی و
به قول خودتان شستشوی عقیدتی بدهید!؟ دیگر نمیتوان انکار کرد و شانه از زیر بار این
مسئولیت بزرگ انسانی خالی کرد و با عذر و بهانه بدتر از گناه زیر سایه ما هم گول
خوردیم رفت. شمایان چند دهه تلاش شبانروزی کردهاید و جوانان چند نسل را به سوی
تشکیلاتی که افتخار عضویتش را داشتهاید بکشانید!؟
آقایان یغمایی و روحانی و قصیم عزیز. بسیار حیرت آور عجیب و سوال برانگیز که شمایان گول خورده در سنین میان 70 ـ 60 سالگی چه آسان و کودکانه میگوئید گذشته را ولش کن؟ حرفها، نوشتهها، شعرها، سخنرانیها، مصاحبهها و کتابهای ما را از الان جدی بگیرید و توصیه کنید و راهنما میشوید که دوباره چند نسل را به کجا ببرید که شاید بر عمرتان در 100 ـ 90 سالگی باقی بود باز هم بگوئید این سی و چند سال را هم اشتباه کردیم. سوال من از شمایان به عنوان روزنامهنگار حرفهای و با سابقه 30 ساله این است. سوال من به عنوان یک ایرانی شاهد در صحنه حضور افرادی چون شماست درطی این چند دهه است.
آقای قصیم شما که با چشمانی اشکبار و احساساتی حماسه ای چند روز قبل از انشعابتان آخرین کتاب خود را به مریم رجوی هدیه میکنید چه می شود که چند روز بعد آن هم با دلیلی که فقط خودتان را راضی می کند استعفا می دهید!
آیا واقعاً فکر میکنید من و امثال من قبول میکنیم که فقط به خاطر نامهای که مسعود رجوی بدون اطلاع شمایان به رفسنجانی نوشته است (البته این گونه نامه ها در اصطلاح سیاسی شکاف در جناح دشمن ایجاد کردن است) یعنی این اولین بار بوده است که نامه هایی بدون اطلاع شمایان نوشته شده است!؟ آیا مسعود رجوی این حق طبیعی را ندارد به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق چنین نامههایی بنویسد؟ و شورای مقاومت ملی با تاکید همیشگی شمایان از سازمان مجاهدین خلق جداست و مسئولیت در باره تصمیمات و اقدامات این سازمان ندارد! بیائیم روراست تر باشیم بیائیم منصف تر باشیم. بیائیم حداقل نامهایمان برای قضاوت کنندگان و آیندگان شطرنجی نسازیم! دیگران را در ابهام گذاردن قضاوتها را مخدوش می کند. شمایان عضو یک صنف خیارفروش نبودهاید. شمایان مدعی مبارزه جهت براندازی رژیمی بوده اید که حداقل 30 سال جلوی دهان هر کس را که می خواسته است حتی نظر و انتقادی به عملکرد شمایان بدهد گرفته اید و گفته اید این حرفها را نزنید رژیم جنایتکار از این حرفها سوء استفاده میکند! و برای مثال از آدمهایی نمونه می آورید که اینان مزدور، خودفروش و بریده هستند! نمونههای آن سالهای شمایان شاهسوند، فریدون گیلانی، مجید تفرشی، خدابنده، فرخ نگهدار و... بودند و امروز شمایان مانند آنان شدهاید و حتی بسیار بی پرواتر، دریده گوی تر و...
سوال من این است که جوانان و آنانی که سی سال شمایان آنان را تشویق به آمدن به سوی خودتان، شورایتان و رهبرتان میکردید چه میشود؟ چه کس و کسانی غرامت هدر رفتن همه سالهای عمر این جوانان را میدهد؟ چه کسی مسئولیت از دست دادن جان، سال و زندگی این جوانان را میدهد که اگر شمایان حرفهای امروزتان حقیقت داشته باشد؟
یکی از همین شمایان کمتر از یک سال و نیم پیش در لندن مرا در آغوشت چنان میفشاردی و ابراز احساسات می کردی و گفتی:
ـ سرابی جان، تو از مایی. چرا نمی آیی همدوش هم در این مسیر پر افتخار مبارزه کنیم؟
و منظور شما از با هم بودن در این مسیر پرافتخار همین مسیری است که امروز شما آن را گمراه، ، شیاد، خیانتکار، جلاد و ... میخوانید!
تکلیف من در این تضاد ویران کننده چه خواهد بود؟ برادران، دوستان و کسانی که شمایان آنان را سی و چند سال در آغوش گرفتید و تشویق کردید به شمایان بپیوندند و در مسیر پرافتخار بیایند چه می شود!؟ شمایان مسئول هستید و جرمی بسیار بزرگ مرتکب شدهاید اینک از تشکیلاتی بیرون آمدهاید که این حق مسلم و طبیعی هر انسانی در هر مقطعی از عمرشان است که به دلخواه تصمیم بگیرد و عملی را انجام دهد ولی نه با این شیوه مخرب و ویران کننده که تمامی ساختههای عمر چند نسل را نابود کند و بر تمام باورها و اعتقادات خود و همراه شدگان با خود را به لجن و تعفن به قول یغمایی بکشد!!!
شمایان که خود را سیاسی چند دهه نشان داده بودید در خروج تان هم همانطور با حفظ عقیده سیاسی عمل میکردید و در ابراز دلایل استعفایتان به قصد نابودی و ویرانی تشکیلات وابسته به خود برنمیآمدید، من هم به عنوان یک نظاره گر 30 ساله شمایان میگفتم: جدایی این دوستان و دلایل سیاسی شان امری شخصی است که چنین تصمیم گرفتهاند و با حفظ حرمت یاران، دوستان و رفقای حداقل سی چهل ساله با ادبیات سیاسی خداحافظی می کند نه با شیوهای که به قول حرفها و تاکیدهای آن روزهای شمایان به سودش فقط و فقط و فقط به جیب رژیم، رادیو آمریکا، بی.بی.سی، تلویزیون ایران فردا و... میرود. شمایان در برابر نسلهایی چون من مسئول و بدهکار هستید و نه امروز بلکه تا آخر رهایتان نخواهم کرد که مگر با شرافت از دلیل اصلی و پنهان بگوئید!!! و توضیح به جامعه بدهید که چگونه تا روزهای آخر در بالاترین رده و حضور در محرمانه ترین جلسات شرکت کردهاید بدون اینکه کوچکترین نشانی از خود بروز دهید که در سرتان چه میگذرد؟ من سوالم به عنوان یک ایرانی است که نظاره گر رفتارها و عملکردهایی است که کدها و سیگنال ها علایمی روشن و واضح است و به قولی به کسی گفتند:
ـ چطوری؟
گفت: روبراهم، ولی به کدام راهم!
حالا حکایت زندگی امثال ماست که هر روز باید شاهد حرس شاخههایی از درخت مبارزه باشیم!
این نوشته ساده و دوستانه را به عنوان مقدمهای بر نوشتاری خواهد بود چنانچه شمایان دلایل و مسائل را نشکافید وگرنه تا آخرین روزها در تمامی جلسات با رفقا حاضر باشید و گل بگوئید و گل بشنوید و کتاب تعارف کنید و آرزوی پیروزی نور بر ظلمت نمائید و به یک باره به جاده خاکی بزنید و هوار هوار راه بیندازید که به ما فحش دادهاند و حالا ما هم به جای فحش، تیشه به ریشه میزنیم تا به خاطر دستمالی قیطریه را به آتش بکشیم!
یا بقول آقای قصیم که میگوید: واگذار کنندکان فکر به مرشد نشان از فشار و سنگینی فکر و زحمت انتقاد و سختی آزمایش و خطا خلاص میشوند.
آقای قصیم حداقل به امثال ماهایی که از شمایان نبودهایم مرحمت کنید و بفرمائید واقعیتها چیست؟ ما که نه مرشد داریم و نه امام. و دغدغهمان نگرانیهای فکریمان میباشد و متاسفانه درد انتقاد و خطا را داریم حداقل به احترام گفتههای خودتان با صداقت بگوئید شمایان را طی چند روز چه شد! که از کجا به ناکجاآباد پریدید؟
ادامه دارد
محمود سرابی
آقایان یغمایی و روحانی و قصیم عزیز. بسیار حیرت آور عجیب و سوال برانگیز که شمایان گول خورده در سنین میان 70 ـ 60 سالگی چه آسان و کودکانه میگوئید گذشته را ولش کن؟ حرفها، نوشتهها، شعرها، سخنرانیها، مصاحبهها و کتابهای ما را از الان جدی بگیرید و توصیه کنید و راهنما میشوید که دوباره چند نسل را به کجا ببرید که شاید بر عمرتان در 100 ـ 90 سالگی باقی بود باز هم بگوئید این سی و چند سال را هم اشتباه کردیم. سوال من از شمایان به عنوان روزنامهنگار حرفهای و با سابقه 30 ساله این است. سوال من به عنوان یک ایرانی شاهد در صحنه حضور افرادی چون شماست درطی این چند دهه است.
آقای قصیم شما که با چشمانی اشکبار و احساساتی حماسه ای چند روز قبل از انشعابتان آخرین کتاب خود را به مریم رجوی هدیه میکنید چه می شود که چند روز بعد آن هم با دلیلی که فقط خودتان را راضی می کند استعفا می دهید!
آیا واقعاً فکر میکنید من و امثال من قبول میکنیم که فقط به خاطر نامهای که مسعود رجوی بدون اطلاع شمایان به رفسنجانی نوشته است (البته این گونه نامه ها در اصطلاح سیاسی شکاف در جناح دشمن ایجاد کردن است) یعنی این اولین بار بوده است که نامه هایی بدون اطلاع شمایان نوشته شده است!؟ آیا مسعود رجوی این حق طبیعی را ندارد به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق چنین نامههایی بنویسد؟ و شورای مقاومت ملی با تاکید همیشگی شمایان از سازمان مجاهدین خلق جداست و مسئولیت در باره تصمیمات و اقدامات این سازمان ندارد! بیائیم روراست تر باشیم بیائیم منصف تر باشیم. بیائیم حداقل نامهایمان برای قضاوت کنندگان و آیندگان شطرنجی نسازیم! دیگران را در ابهام گذاردن قضاوتها را مخدوش می کند. شمایان عضو یک صنف خیارفروش نبودهاید. شمایان مدعی مبارزه جهت براندازی رژیمی بوده اید که حداقل 30 سال جلوی دهان هر کس را که می خواسته است حتی نظر و انتقادی به عملکرد شمایان بدهد گرفته اید و گفته اید این حرفها را نزنید رژیم جنایتکار از این حرفها سوء استفاده میکند! و برای مثال از آدمهایی نمونه می آورید که اینان مزدور، خودفروش و بریده هستند! نمونههای آن سالهای شمایان شاهسوند، فریدون گیلانی، مجید تفرشی، خدابنده، فرخ نگهدار و... بودند و امروز شمایان مانند آنان شدهاید و حتی بسیار بی پرواتر، دریده گوی تر و...
سوال من این است که جوانان و آنانی که سی سال شمایان آنان را تشویق به آمدن به سوی خودتان، شورایتان و رهبرتان میکردید چه میشود؟ چه کس و کسانی غرامت هدر رفتن همه سالهای عمر این جوانان را میدهد؟ چه کسی مسئولیت از دست دادن جان، سال و زندگی این جوانان را میدهد که اگر شمایان حرفهای امروزتان حقیقت داشته باشد؟
یکی از همین شمایان کمتر از یک سال و نیم پیش در لندن مرا در آغوشت چنان میفشاردی و ابراز احساسات می کردی و گفتی:
ـ سرابی جان، تو از مایی. چرا نمی آیی همدوش هم در این مسیر پر افتخار مبارزه کنیم؟
و منظور شما از با هم بودن در این مسیر پرافتخار همین مسیری است که امروز شما آن را گمراه، ، شیاد، خیانتکار، جلاد و ... میخوانید!
تکلیف من در این تضاد ویران کننده چه خواهد بود؟ برادران، دوستان و کسانی که شمایان آنان را سی و چند سال در آغوش گرفتید و تشویق کردید به شمایان بپیوندند و در مسیر پرافتخار بیایند چه می شود!؟ شمایان مسئول هستید و جرمی بسیار بزرگ مرتکب شدهاید اینک از تشکیلاتی بیرون آمدهاید که این حق مسلم و طبیعی هر انسانی در هر مقطعی از عمرشان است که به دلخواه تصمیم بگیرد و عملی را انجام دهد ولی نه با این شیوه مخرب و ویران کننده که تمامی ساختههای عمر چند نسل را نابود کند و بر تمام باورها و اعتقادات خود و همراه شدگان با خود را به لجن و تعفن به قول یغمایی بکشد!!!
شمایان که خود را سیاسی چند دهه نشان داده بودید در خروج تان هم همانطور با حفظ عقیده سیاسی عمل میکردید و در ابراز دلایل استعفایتان به قصد نابودی و ویرانی تشکیلات وابسته به خود برنمیآمدید، من هم به عنوان یک نظاره گر 30 ساله شمایان میگفتم: جدایی این دوستان و دلایل سیاسی شان امری شخصی است که چنین تصمیم گرفتهاند و با حفظ حرمت یاران، دوستان و رفقای حداقل سی چهل ساله با ادبیات سیاسی خداحافظی می کند نه با شیوهای که به قول حرفها و تاکیدهای آن روزهای شمایان به سودش فقط و فقط و فقط به جیب رژیم، رادیو آمریکا، بی.بی.سی، تلویزیون ایران فردا و... میرود. شمایان در برابر نسلهایی چون من مسئول و بدهکار هستید و نه امروز بلکه تا آخر رهایتان نخواهم کرد که مگر با شرافت از دلیل اصلی و پنهان بگوئید!!! و توضیح به جامعه بدهید که چگونه تا روزهای آخر در بالاترین رده و حضور در محرمانه ترین جلسات شرکت کردهاید بدون اینکه کوچکترین نشانی از خود بروز دهید که در سرتان چه میگذرد؟ من سوالم به عنوان یک ایرانی است که نظاره گر رفتارها و عملکردهایی است که کدها و سیگنال ها علایمی روشن و واضح است و به قولی به کسی گفتند:
ـ چطوری؟
گفت: روبراهم، ولی به کدام راهم!
حالا حکایت زندگی امثال ماست که هر روز باید شاهد حرس شاخههایی از درخت مبارزه باشیم!
این نوشته ساده و دوستانه را به عنوان مقدمهای بر نوشتاری خواهد بود چنانچه شمایان دلایل و مسائل را نشکافید وگرنه تا آخرین روزها در تمامی جلسات با رفقا حاضر باشید و گل بگوئید و گل بشنوید و کتاب تعارف کنید و آرزوی پیروزی نور بر ظلمت نمائید و به یک باره به جاده خاکی بزنید و هوار هوار راه بیندازید که به ما فحش دادهاند و حالا ما هم به جای فحش، تیشه به ریشه میزنیم تا به خاطر دستمالی قیطریه را به آتش بکشیم!
یا بقول آقای قصیم که میگوید: واگذار کنندکان فکر به مرشد نشان از فشار و سنگینی فکر و زحمت انتقاد و سختی آزمایش و خطا خلاص میشوند.
آقای قصیم حداقل به امثال ماهایی که از شمایان نبودهایم مرحمت کنید و بفرمائید واقعیتها چیست؟ ما که نه مرشد داریم و نه امام. و دغدغهمان نگرانیهای فکریمان میباشد و متاسفانه درد انتقاد و خطا را داریم حداقل به احترام گفتههای خودتان با صداقت بگوئید شمایان را طی چند روز چه شد! که از کجا به ناکجاآباد پریدید؟
ادامه دارد
محمود سرابی