Javdanehha جاودانه ها 27.10.2015
روزهای محرم است . نه آن محرم تاریخی و کهنه . محرمی حقیقی . و درحال
سپاهیان اشقیاء گرداگرد خیمه کوچکی را گرفته اند. محاصره ای جنون آمیز. محاصره ای که بوی خون میدهد . بوی جنون . بوی انتقام ، بوی کینه ای تاریخی .
روز ، روز عاشورا است . ، هرچند که من بسیار ی داستان های تاریخی را باور ندارم . آنها را قصه های زیبایی می شناسم که انسان ها درطول تاریخ شاخ وبرگهایش را افزوده اند و به خواست قلب ونیاز خود به حماسه ها و تراژدیها بدلشان کرده اند . چندان اصراری ندارم که با منطق تاریخ شناسان درست و غلط داستان های مذهبی را تائید یا تکذیب کنم . به عنوان یک شاعر سمبول ها را بیشتر از حقایق باورمیکنم و افسانه ها و رمان ها را از کتاب های تاریخ نویسان ارجمند تر و آموزنده تر یافته ام د .
اما آنچه به اسم محرم و عاشورا شنیده ام را این روزها بطور واقعی می بینم . ملموس ، تلخ و تب دار و پر هیجان و پراز اشک و سرشار خون . و سرشار زیبایی و سرشار زشتی . یک طرف نیروی مهاجم است . سخت می تازد . با تیر ، با تبر ، با نیزه ، یابا گلوله و البته و بسیارزیاد هم باقلم و نوشتار و شعر و ادبیات م
سپاهیان تاریک جامه ، تاریک قلب با سلاح و مهمات و سرباز و زندان و گشتی و پلیس و و اینترنت درآنطرف… و اینطرف فقط یک خیمه مانده است . یک خیمه که نیمی از آنرا همین چند هفته ، چند ماه پیش و یا چند سال پیش به آتش کشیده بودند . به آتش کشیدند و به آتش میکشند .
کشتند . با تیر و تبر ، با سرنیزه با خمپاره ، با موشک ، با تانک و با تیرخلاص و اسیر کردند وبردند
و این خیمه آتش گرفته پراز لخته های خون شهیدانش ، خیمه مجاهدین است
و داستان همان داستان است . همان داستان کربلا و داستان عاشورا ، ولی دراین داستان، انسانها همه خود درصحنه اند. نه نقالی هست و نه قصه گویی، تعزیه گردانان همه حقیقی اند و نقشی نیست که بازی کنند . همه خود درمیانه میدان اند . چه آنکسی که شمر بوده است چه آنکسی که شمر گشته است . چه آنکسی که سرهای بریده را نشانه پیروزی خود میدانسته است . آری همه درصحنه اند و زنده و حی و حاضر ، دشمن جرار ، قوای حرمله یک طرف وامام مقتول ویارانش درطرف دیگر
آری دربرابر آن خیمه محاصره شده .، همه هستند . همه سمبل های تاریخی از نیروهای قابیلی . . از خود قابیل گرفته تا یهودا، تا ابوسفیان و ابوجهل و هند جگرخواره و تا شمر و یزید و تا قاتلان ستارخان وباقرخان و قاتلان میرزا کوچک جنگلی و قاتلان دکترفاطمی و یارانش و تا برسد به قاتلان حنیف نژاد و یارانش و بیژن جزنی و خسرو گلسرخی و یارانش و قاتلان سعید سلطانپورو شکرالله پاک نژاد و موسی خیابانی و هزاران زندانی سیاسی قتل عام شده در سالهای شصت و تابستان ۶۷ و …
همه آنها خیمه کوچکی را درمیان گرفته اند .
و اما قوای اشقیاء چه میخواهند ؟ آنچه که میخواهند تنها سر امام حسین است . زیرا بدون امام حسین لشگر اندکی که برای دفاع از انسانیت گرد آمده است ، پراکنده خواهد شد . این سر امام حسین است که همه زحمات را برای سلطنت یزید و یارانش فراهم کرده است . اگر او نبود ، اگر او زاده نشده بود چنین محشری هم برپا نبود . دربرابر ظالمان مقاومتی هم نبود ، هیاهو و جنگ و جدالی هم نبود و این جزیره ثبات ، همجنان جزیره ثبات مانده بود ، پس همه گناهان ، همه آشوب ها ، همه دربدریها ، همه جنگ و جدال ها که نهایتش مرگ است و کشته شدن و به زندان گرفتار آمدن و گرسنه به شهادت رسیدن ، و اجازه خاموش گشتن فریاد خو د را ندادن ، همه بگردن اوست . سراو را میخواهند
و او کیست؟
سی و چند سال است که یک نام درایران ، چه در جبهه دوست و چه درجبهه دشمن ، نامی آشنا بوده است .
این نام آشنای همه ایرانیان دونسل ، مسعود رجوی است
گزافه نیست که بگویم ، درسی و چند سال گذشته بیشترین عشق هایی که میشد نثار یک فرد بشود ، نثار او گشته است و دربرابرش هم نفرت ها و نفرین های بسیارا
او را آنچنان ستوده اند که نامش سوگند گشته است و خط اول وصیتامه شهدا و اورا آنچنان بدشنام گرفته اند که هیچ انسان مشهوری در جبهه اپوزیسیون در تاریخ معاصر به اندازه او مورد اتهام و دشنام و لعنت و نفرین قرار نگرفته است
و این روزها بخصوص که حملات علیه او ساعت به ساعت و روز به روز افزوده تر میگردد. .
شاید اغراق نباشد که بگویم طوماری به ارتفاع ده ها متر ، طومار گناهان او ست
بگذارید برای او دادگاهی تشکیل دهیم . هزاران دادستان دراین دادگاه گرد هم آیند ، اورا محاصره کنند ، انگشت های اتهامشان را برویش نشانه روند .
واورا محاکمه کنند
اما پیش از این محاکمه و دادگاه اندکی از زندگی اورا مرور کنیم
مسعود رجوی ۲۳ ساله بود که به زندان شاه افتاد. جرم او اعتقاد به مبارزه مسلحانه برای سرنگونی شاه بود . هرچند که هنوز سازمانش مسلح نشده بود . پیش از آن درسن بیست ویک سالگی و شاید بیست سالگی عضو سازمان مجاهدین شده بود و زیر نظر محمد حنیف نژاد بینان گذار این سازمان تحت تربیت و آموزش های تشکیلاتی و ایدئولوژیک قرار گرفته بود . . درزندان شاه عملا رهبری مجاهدین را بدست گرفت ، به این دلیل که تنها بازمانده از مرکزیت مجاهدین بود و دلیل اصلی اش هم اینکه او عملا قدرت رهبری کننده خود را به اثبات رسانده بود . زندان جایی نیست که کسی بتواند با دروغ و کلک و یا ارعاب کتترل یک جمع را بدست بگیرد .درضربه اپورتونیستی سال ۱۳۵۴ هم ، این مسعود رجوی بود که سازمان مجاهدین را دوباره از نو ساخت . حقیقت امر اینکه دربیرون از زندان سازمان مجاهدین یکلی متلاشی شده بود . کسانی که ادعا میکردند تنها راه مبارزه برای رهایی مردم ایران از طریق یک جنبش مارکسیستی است و یک سازمان مسلمان پویایی دردست گرفتن رهبری انقلاب توده ای را ندارد ، چند تن از اعضای مرکزیت این سازمان را که مسلمان مانده بودند و میخواستند سازمان خودشان را دوباره تشکیل دهند و نیروهایشان را جمع آوری کنند ، ترور کردند ، همه امکانات سازمان را دراختیار. گرفتند .. اعضایی که مسلمان مانده بودند از سازمان قطع شدند ، آواره و فراری و بدون امکانات ماندند و عده زیادی هم توسط اپورتونیست ها که دستگیر شده بودند لو رفته و بزندان افتادند و یعنی سازمانی به اسم مجاهدین خلق درخارج از زندان دیگر تنها اسم بود و واقعیت مادی نداشت
درزندان شاه اما مسعود رجوی با جمع بندی وضعیت پیش آمده و ضربه بزرگی که این سازمان خورده بود، اصولی را تدوین کرد و هویت مجاهد خلق را به عنوان یک نیرو با ایدئولوژی چپ وضد استثماری روشن نمود و مرزبندی های این نیرو را با مرتجعین مذهبی ( که درزندان حتی مارکسیست ها را نجس اعلام کرده بودند ، مثل رفسنجانی و بسیاری دیگر از آخوندهای آنزمان ) و همچنین با نیروهای چپ و با اپورتونیست های چپ نما ( که به ظاهر درلباس چپ اما درحقیقت نیرویی ناصادق و ضربه زننده به منافع انقلاب و همه نیروها ، درنهایت شناخته شدند ) روشن و واضح در یک سری اصول مدون شده ، توضیح میداد
بنابراین آنچه که به تاریخچه این سازمان برمیگردد ، احیاء کننده آن ، مسعود رجوی است و این سازمان ساخته و پرداخته دست اوست
می بینید که کسانی که داعیه مجاهد بودن را دارند و خود را جزیی از این سازمان میدانند ولی با مسعود رجوی دشمن اند، حرفهایشان از پایه و اساس زیر سئوال می رود. زیرا سازمان مجاهدینی به جز همین سازمان که باز آفرینی اش توسط رجوی بوده است وجود ندارد و نداشته است .
ادعای این دشمنان رجوی که هنوز به صفت مجاهد بودن خودشان چسبیده اند و دست از گذشته خود دراین سازمان برنمیدارند مثل این میماند که کسی بگوید من مسیحی ام اما مسیح را قبول ندارم و اورا عامل همه بدبختی ها مسیحیان میدانم ویا بگوید من مسلمانم ولی محمد را قبول ندارم و اوراباعث و بانی همه رنج های مسلمین میدانم !
دردوره زندان مسعود رجوی هیچ نقطه ابهامی وجود ندارد. به گفته حتی دشمنانش او همیشه تحت نظر و بسیاری وقت ها زیر شکنجه بوده است . هر اتفاقی که بیرون از زندان می افتاد که به نوعی به مجاهدین مربوط میشد ، رجوی مورد بازجویی قرار میگرفت . او بسیار شکنجه شد و همه هم بندی هایش این را درهمه جا گفته اند و تائید کرده اند که او هیچ نقطه ضعفی درزندان نشان نداده است .
بعد از آزادی از زندان . دربرابر زندان قصر که بسیاری از مردم گرد آمده بودند در تاریخ سی دی ۱۳۵۷ ، او به نمایندگی از همه زندانیان سیاسی سخنرانی کرد . و از همان جا رهبری جبهه مقابل خمینی یعنی جبهه مقابل حزب اللهی ها را بدست گرفت . از همان درزندان قصر ، اولین حملات نیرهای حزب اللهی به چپ ها و مجاهدین شروع شد . وقتی که با فریادهای درود برخمینی میخواستند جلوی فریاد درود برمجاهد ، درود برفدایی را که مردم سرمیدادند بگیرند و روی آن شعارها را بپوشانند و یا وقتی به دسته هایی از مردم که دربرابر زندان دستهایشان را زنجیر کرده بودند و دردوطرف راهی برای آمدن یک به یک آخرین دسته زندانیان باز کرده بودند حمله میکردند و زنجیرها ی انسانی را می شکستند و مردم را به زمین می انداختند . مردمی که نمیدانستند داستان چیست با تعجب به آنها نگاه میکردند . ولی برای کسانی که تا حدودی ازدرگیریهای داخل زندان بین مجاهدین و آخوندها خبرداشتند این مساله زیاد عجیب نبود . برخوردهای خشن حزب اللهی ها گویا ی جبهه گیری آخوندها از همان اول کاربا نیروهای چپ بود
مسعود رجوی رهبری جبهه همه نیروهای مخالف خمینی را بسرعت بدست گرفت . … سازماندهی نیرویی خوب، تلاش جمعی و پشتکار حیرت آور نیروهای هوادار مجاهدین اثر خود را بزودی عیان کرد . هربساط کتابی که به هم ریخته میشد ، ده تای دیگر در ده خیابان دیگر ایجاد میشد ، آکسیون ها ، پخش نشریه که روز به روز تیراژش بالا تر و بالاتر میرفت ، یادبوها ، سخنرانی ها ، تجمعات ، امدادهای مختلف درنقاط فقیر شهر و هزاران عمل اجتماعی دیگر درجهت منافع کارگران و طبقه فقیر ، مجاهدین را بسرعت رشد داد و دایره هواداری از آنها رادرهرشهرو روستایی گسترش بخشید
مسعود رجوی چهره محبوب نسل جوان شده بود . همکلاسی توده ای من یک بار به من میگفت . رفته بودم شهرستان ( گویا مهآباد ی بود) ،دیدم خاله ام با چند تا همسایه ودوست و آشنا دارند به جایی میروند . سئوال کردم کجا می روید ، گفتند به دیدن ویدئو های مسعود . میگفت خیلی هم راحت اورا مسعود صدا میکنند . و هنوز هم وقتی از ایران زنگ میزنند و میخواهند خبری از مجاهدین بگیرند ، میگویند حال داداشی چطور است ؟
مسعود رجوی یک چهره تاریخی است
تاریخ معاصر ایران از دهه ۵۰ با نام مجاهدین آغشته شد و از زمان انقلاب با نام مسعود رجوی
هم دشمن این را میداند و هم دوست . هم آنکسی که با تیر و کمان و نیزه و قوای حرمله برای یافتن اش آستین ها را بالا زده است .
برای هدیه بردن سراو به پیشگاه ابلیس اعظم آمده است و همان ها که همه درد و مرض ها و عقده ها و دشمنی ها و نفرت ها و کینه های قومی و قبیله ای خود را با قلمشان هرروز و هرروز نثار اومیکنند
مسعود رجوی واقعیتی تاریخی است . و مجاهدین خلق هم واقعیتی تاریخی اند . برای درک تاریخ معاصر ایران حداقل از بعد از انقلاب ۵۷ باید مجاهدین خلق را درکانون همه اتفاقات این دوران گذاشت و درنقطه کانونی مجاهدین هم مسعود رجوی را .
. باید اوراشناخت ، تحلیل کرد ، بطور واقعی و نه با کینه و انتقام جویی های شخصی افرادی که از دادن سهمی از زندگی خود برای آزادی مردمشان بسختی پشیمان شده اند و مقصر هم فقط اورا میشناسند . .
بنابراین برای شناخت مسعود رجوی به نظر من اتهاماتی را که به او لقب میدهند باید یک به یک و ریز به ریز مورد تجزیه و تحلیل قرار داد . تا چهره این متهم تاریخی روشن تر شود . ومن به نوبه خودم با تکیه به تجربیات مبارزاتی ام اینکاررا خواهم کرد . یعنی تحلیل اتهاماتی که به رجوی نسبت میدهند و آنچه که پیرامون این اتهامات مطرح میشود که البته یک مطلب طولانی خواهد بود و باید آنرا قسمت به قسمت دراین جا بنویسم . هدف من روشنگری درمورد این هیاهو ها بطور ریشه ایست . اینکه چگونه است که دریک مبارزه طولانی مدت و صعب بتدریج نیروها و افراد جبهه عوض میکنند وچطور میشود که آنهایی که خود تغییر کرده اند برای توجیه این تغییر، آن جبهه و آن نیرو و آن فرد را که بدون تغییرات ماهوی همچنان به کار خود ادامه میدهد مورد اتهامات سنگین و غیر واقعی قرا ر میدهند
پایان قسمت اول