جلسه واشينگتن
امير عمادي، يادبود شهدا، 14 سپتامبر 2013
من در سنين کودکي آنقدر از ديدن تانک هيجان زده ميشدم که هر روز پدرم را اذيت
ميکردم تا به من تانک نشان دهد. اما او هر بار درخواست مرا رد ميکرد. سه يا چهار
ساله بودم که کمي قبل از اينکه اشرف را به قصد آمريکا ترک کنم، او مرا به همراه
خودش به پياده روي برد. با من شوخي ميکرد تا روحيه ام را حفظ کند زيرا همانطور که
بعدها فهميدم آن روزها قرار بود آخرين ايامي باشد که ما در کنار يکديگر بوديم. من
جاده هاي خاکي و فکر ميکنم چيزي که شبيه به خط راه آهن بود را به ياد دارم.کمي
دورتر چيزي شبيه به محوطه خودروهاي اوراق بود.
اما وقتي نزديک تر شديم، ناگهان پسر كوچك پدرم با شادي و هيجان تمام از جا
پريد. او مرا به محوطه ماشين هاي اوراق نبرده بود بلکه آنجا محل نگهداري تانک ها
بود. او در عين حال که به من کمک ميکرد تا به محل نزديک تر شوم يادآوري ميکرد که
چون الان اجازه بازديد از آنجا را نداريم زياد زمان نداريم و بايد زود برويم. من
هيچوقت مفهوم واقعي جمله «مدت زمان زيادي نداريم» را درک نمي کردم تا اينکه وقايع
دو هفته پيش رخ داد.
روز 10 شهريور 1392، نيروهاي عراق و قدس سپاه پاسداران رژيم ايران مرتکب يک
قتل عام عليه ساكنان کمپ اشرف در عراق شدند. آنها 52 شهروند
غيرنظامي بيگناه و بي سلاح که از حفاظت هاي حقوقي برخوردار بودند را به قتل
رساندند. علي اصغر عمادي، پدر من هم يکي از آنها بود.
اسم من امير مسعود عمادي است. روي سخن من در اينجا نه تنها با شما حضار بلکه
با مخاطبان مختلفي است که هر يک از آنها مستحق شنيدن پيام در خور نسبت به قتل عام
کمپ اشرف است.
اولا، من با مادر، خاله ها، عمه ها، عموها و دايي ها و فرزندان آنها در کمپ
ليبرتي صحبت ميکنم. مخاطب دوم دولت ايالات متحده آمريکا است. سوم هموطنانم در
ايران؛ و در نهايت روي سخن من با دوستان آمريکايي ام است.
قبل از اينکه شروع کنم، اجازه بدهيد مراتب عميق تسليت خودم را به خانم مريم
رجوي و رهبري مقاومت ايران تقديم کنم. شما مي دانيد وقتي چنين وقايعي پيش مي آيد،
در مناسبات سازمان مجاهدين خلق ما نه تسليت بلکه تبريک ميگوييم زيرا اين يك پيروزي
عليه رژيم ايران است. با اين حال، ميدانم
که قلب ها اندوهگين هستند و با شما همدردي ميکنم.
به خويشاوندانم در کمپ ليبرتي و بخصوص به مادرم فاطمه نبوي ميگويم: مادرم، از
آخرين باري که چند ماه پيش با هم صحبت کرديم، من موفق شدم فوق ليسانس خودم را در
رشته مديريت جهاني دريافت کنم. طنز تلخ اين است که در چنين شرايطي حتي مديريت خودم
برايم سخت است. اما همه چيز را در زندگي رها کرده و همه دقايق زندگي ام را صرف
پيروي از شرافت و آرمان پدرم کرده ام.
مرگ پدر من بيهوده و باطل نبود. اين يک قول خيانت شده بود که موجب مرگ او شد.
مسئوليت من اين است که مطمئن شوم شما و همه کساني که آنجا در کنار شما هستند از
حفاظت برخوردار خواهند شد و در اين راه تمام تلاشم را خواهم نمود.
ايستادگي و ايمان راسخ شما براي ما الهام بخش است. و به همين خاطر هم آخوندهاي
حاکم از شما وحشت دارند.
ما به رهبري شما براي تغيير رژيم در ايران افتخار ميکنيم.
و نسبت به فداکاري هاي شما سر تعظيم فرود مي آوريم.
خطاب به دولت آمريکا که وطن دوم من است ميگويم: پدر من به شما اعتماد کرد. او
بخاطر شما تسليحات خود را تحويل داد. و شما او را بي حفاظ کرديد.
چند روز قبل از آغاز جنگ اول خليج فارس در سال 1991 او براي
تامين امنيت و سلامتي من مرا به آمريکا فرستاد. و در روز 10 شهريور مرا در حمايت
از آرمان آزادي و با شجاعت ترک کرد، يعني همان ارزش هايي که شما مدعي آنها هستيد.
ولي وقتي شما او را ترک کرديد، امنيت و حفاظت او را تامين نکرديد. شما او را به
خاطر حفظ شرافت خودتان ترک نکرديد. شما ميدانستيد که مالکي آلت دست رژيم ايران
است، رژيمي که پدرم را وادار به جلاي وطن کرده بود. و شما ميدانستيد که مالکي گرگ
هاي خود را به سمت پدرم و يارانش سرازير خواهد کرد. اين آمريکايي نيست که من در
مورد آن خوانده ام.
خطاب به هم ميهنانم در ايران منجمله خويشاوندانم که در خيابانها اعتراض کردند
و بخاطر اينکه بخشي از جنبشي هستند که پدرم در حمايت از آن جانفشاني کرد، يعني
سازمان مجاهدين خلق ايران، زنداني شده اند ميگويم: ما براي ترسيم آينده مي جنگيم.
شک ندارم که دست در دست هم خواهيم توانست تغيير سازنده اي را که در پي آن هستيم
ايجاد کنيم.
و بالاخره خطاب به دوستان آمريکايي خودم، بخصوص آن دسته که در اينجا هستند
ميگويم: من صميمانه از حمايت هاي شما قدرداني ميکنم. و دولتمردان برجسته اي مانند
وزير تام ريج، مدير جيمز وولسي، سفرا ريس و جوزف، آقاي سانو، پروفسورهيوز و
جنگجوياني مثل سرهنگ مارتين و سرهنگ کنتول و بسياري ديگر را تحسين ميکنم.
آنچه در اشرف رخ داد قابل پيش بيني بود و در واقع ما نسبت به آن هشدار داده
بوديم. آنچه اتفاق افتاد مي تواند باز هم تکرار شود. اما حمايت شما ميتواند باعث
جلوگيري از آن شود.
در پايان، من مفتخر از حمايت همه شما و پشتيباني سخنرانان محترم، تکرار ميکنم
که ايالات متحده مسئوليت حقوقي و اخلاقي نسبت به سلامت و امنيت ساکنان کمپ ليبرتي
دارد. آنها ميتوانند حملات بعدي را پيش بيني کنند و هرگز نميتوانند اعمال مالکي را
توجيه کنند، بخصوص بعد از دروغ اخير او در رابطه با گروگانگيري 7 تن از ساکنان. ما
ديگر نميخواهيم شاهد مرگ باشيم. مرگ بيش از 100 اشرفي از زمانيکه کشتار از سال
2009 شروع شد کافي است. از دست دادن جان انسان هايي مانند پدر من ديگر بس است.
من اوائلي که به آمريکا آمده بودم دائم در مورد پدرم حرف ميزدم. در عالم کودکي
ميگفتم «پدرم محافظ رئيس جمهور است»! کسي چه ميداند که اين ايده از کجا در ذهن من
خطور کرده بود. اما برايم مهم نبود چون پدرم هرکول و پهلوان افکار من بود. و من
ميخواستم وقتي بزرگ شدم مثل او شوم. حالا آرزو ميکنم که روزي برسد که بتوانم آرمان
و اخلاقيات و ايمان او را در خود زنده کنم. دعا ميکنم که او از بالا به من بنگرد و
بتواند با افتخار بگويد «او پسر من است». آرزو ميکنم که روزي آنچنان شجاعتي کسب
کنم که در صورت نياز و بعنوان يک ضرورت مسيري که انتخاب کرده ام جان خودم را فداي
ميليون ها انسان کنم تا آنها بتوانند در آزادي زندگي کنند.
و يک پيام هم براي رئيس جمهور اوباما دارم. بعنوان يک
شهروند آمريکايي که پدرش را از دست داده است، يک سئوال از شما دارم. چه زماني قول
و وعده مکتوب آمريکا دوباره معني و اعتبار خواهد يافت؟ آقاي رئيس جمهور، اگر واقعا
قصد داشته باشيد که کشتار مالکي عليه ساکنان بي سلاح کمپ ليبرتي را متوقف کنيد خوب
ميدانيد که چگونه بايد اين کار را انجام دهيد. پس به قول لعنتي خودتان وفا کنيد.
به قول خودتان وفا كنيد.