زماني که کودکي بيش نبودم وقتي عبارت «اشک تمساح» را مي شنيدم فکر مي کردم که آن حيوان غول پيکر هولناک هم مثل ما انسانها
داراي احساسات ظريفي است و در حالت غم و اندوه اشک مي ريزد!. روزي از سر کنجکاوي از زنده ياد پدرم در اين مورد پرسيدم. او برايم تعريف کرد که تمساح وقتي شکارش را مي بلعد بعلت فشاري که بر او وارد مي شود ناگهان اشکهايي از چشمانش جاري مي شود و ... بعدا نکته ديگري هم به آن اضافه کرد و گفت که اين داستان يک جنبه انساني و اجتماعي هم دارد که معمولا جانيان براي پوشاندن جنايت خويش براي قربانيشان اشک هم مي ريزند و به من گفت وقتي بزرگتر بشوي آنرا حتما در زندگي تجربه خواهي کرد که چگونه آدمهايي که هيچوقت فکرش را هم نمي کني ممکن است دست به اين کار بزنند و اين اصطلاح برايت بيشتر ملموس خواهد شد.
داراي احساسات ظريفي است و در حالت غم و اندوه اشک مي ريزد!. روزي از سر کنجکاوي از زنده ياد پدرم در اين مورد پرسيدم. او برايم تعريف کرد که تمساح وقتي شکارش را مي بلعد بعلت فشاري که بر او وارد مي شود ناگهان اشکهايي از چشمانش جاري مي شود و ... بعدا نکته ديگري هم به آن اضافه کرد و گفت که اين داستان يک جنبه انساني و اجتماعي هم دارد که معمولا جانيان براي پوشاندن جنايت خويش براي قربانيشان اشک هم مي ريزند و به من گفت وقتي بزرگتر بشوي آنرا حتما در زندگي تجربه خواهي کرد که چگونه آدمهايي که هيچوقت فکرش را هم نمي کني ممکن است دست به اين کار بزنند و اين اصطلاح برايت بيشتر ملموس خواهد شد.
سير برخي وقايع اين روزها مرا بي اختيار به ياد موضوع بالا مي اندازد. قصيم و روحاني با آن عجله و به آن شکل مشکوک و غير مترقبه و در نهايت مخفيکاري ناصادقانه، صفوف مقاومتي را که آنگونه به آن مفتخر و برايش سينه چاک داده و يقه دراني مي کردند، يکشبه ترک گفتند، آن هم درست در آستانه بزرگترين گردهمايي مقاومت كه به مثابه رويارويي بزرگ با دشمن و تبلور پيروزيها و اقتدار سياسي، اجتماعي و بين المللي مقاومت محسوب مي شود و نيز يک هفته مانده به نمايش انتخابات رژيم. اين دو تن با وقاحت تمام، اقدام خيانت آميزشان را که در واقع پشت پا زدن و نقض آگاهانه همه تعهدات و ميثاقهاي مبارزاتي بود، از سر خيرخواهي و با نيت پاک، نيک نهادانه! براي پيشرفت، تعالي و موفقيت مقاومت عنوان و جلوه دادند! به آنها بايد گفت حقا که دست مريزاد! شما حتي براي شعور انساني افراد هم پشيزي ارزش قائل نيستيد و بخود اجازه ميدهيد تا مشتي موضوعات بي پايه و آميخته با دروغ و تزوير را دغلکارانه و کاسبکارانه بعنوان دلائل استعفايتان به حلقوم جامعه آگاه و مبارز ايراني فرو کنيد و انتظار هم داشته باشيد که مردم به حالت ايستاده اين خيانت آشکار و بي پرنسيبي سياسي محض شمايان را مورد تفقٌد هم قرار دهند! در اين خصوص ما حرفهايمان را به تفصيل در بيانيه شورا مطرح کرده ايم که ديگري نيازي به تکرار آن نمي بينم. در همين مسير جنايتکارانه، تواب خودفروخته مصداقي نيز که سوابقش در همکاري با دژخيمان دادستاني و لاجوردي، ازجمله شناسايي و دستگيري مجاهدان، کاملا برملا شده، يكماه قبل از استعفاي اين افراد، با انتشار لجن نامهي 230 صفحه اي عليه مجاهدين و مقاومت، همراه با پيگيري مصرانه و وقيحانه در رديابي آقاي مسعود رجوي، اجراي مأموريت اصلي خود را بوضوح اعلام نموده بود. بر اساس پژوهش بيطرفانه و علمي محقق و تاريخدان ارزنده مقاومت دکتر عبدالعلي معصومي، اين ننگين نامه سرگشاده، دقيقا سرجمع شده سلسله اتهامات و ياوه هاي هميشگي وزارت اطلاعات و انواع ماموران گمنام و بدنام پيشاني سفيدش! مي باشد که از هرگونه ارزش و مستندات حقوقي، و واقعيت هاي تاريخي و مبارزاتي کاملا بري و تهي است. همه اباطيل و ادعاهاي سخيفانه و خامنه اي پسندانه اين فرد خودشيفته و آبروباخته، چيزي جز کذب محض، افترا، تحريف آشکار وقايع سرسخت و فرافکني ماليخوليائي يک عنصر درهم شکسته زبون و از ميدان مبارزه گريخته نمي باشد. بدون هيچگونه اغراق وي و ساير شرکاي باندش فاقد کمترين صلاحيت در امر مبارزه حتي در ساده ترين شکل آن يعني برگزاري يک آکسيون کوچک چند نفري عليه رژيم ولايت فقيه مي باشند . تواب بزدل مدعي است که اباطيلش را براي بهبود اوضاع و صلاح مجاهدين نوشته! ولي در دو قدم بعد مي گويد که برآنست آقاي مسعود رجوي را از « عرش به فرش» بياورد!! غافل از اينکه نه مسعود رجوي و نه هيچيک از مسئولين مجاهدين هرگز جز در ميدان مبارزه، رنج و رزم و شکنجه و تيرباران در عرش منظور نظر نامبرده سير نکرده و در ايوان سلامت، فرش نشين هم نبوده اند که بتوان آنها را از عرش اعلا به فرش سفلا فرود آورد! زهي وقاحت به اين همه مزدوري و خيانت! گرچه تاريخ مقاومت خونبار ما گواه اين واقعيت شکوهمند است که آنها به همٌت رزم و رنج و فداي توصيف ناپذيرشان همچون خورشيدي تابناک در آسمان غمزده اين ميهن مي درخشند. حالا اين خفاش کور که از پرتو افشاگرانه يک شمع حقيقتجو بيمناک و از رسوايي واقعيت گذشته ننگينش گريزان است مي خواهد خود را چرخ زنان از بارگاه خامنه اي به منزلگه خورشيد بکشاند و نابودش کند!؟ کسي که يکروز از عمرش را نه در اشرف و نه در هيچيک از قرارگاههاي بيقرار مجاهدين نگذرانده و بنا به تصريح خودش هرگز در هيچگونه رابطه تشکيلاتي با سازمان مجاهدين قرار نداشته است در تلاش است تا در مسند قاضي القضات رژيم ولايي همه ارزشها و دستارودهاي اين مقاومت را براي خوشخدمتي به بارگاه ولي امرش لجنمال کند! آيا اين ماموريت چيزي جز در رديف همان تلاشها و توطئه هاي ساليان رژيم براي نابودي مجاهدين است که اين مفلوک حالا تازه خوابنما شده که قصد دارد براي پيشبرد امر مبارزه آنرا به منصه ظهور برساند؟ البته هر کودک دبستاني هم اين روزها قادر به درک اين حقيقت ساده است که اين پروژه خائنانه در زمره يکي از سکانسهاي سناريوي لو رفته وزارت اطلاعات براي پيشبرد جنگ رواني کثيف ساليانش در جهت شيطان سازي و اضمحلال اين مقاومت مي باشد.
کريم قصيم بصورتي چندش آور با دستاويز قرار دادن سابقه سي ساله اش در شورايي كه به آن ناصادقانه و با حيله و تزوير پشت كرده و خنجر خيانت بر اعضاي آن وارد آورده، و با ادعاي 50 سال تجربه مبارزه (البته نه در ميدان هاي رزم و نبردهاي خونين)، نوشته آکنده از تعفن فکري يك هرزه دراي معلوم الحال را در فيسبوکش که امروز آينه همين خط لو رفته انهدام مجاهدين و مقاومت گشته، منتشر ميکند! عجب قِران ناميموني! گوته در فاوست اثر جاودانه اش بدرستي مي گويد که تيزپاترين موجود در عالم حيات، بشري است که از قله هاي ارزش و انسانيت به اعماق دره هاي پستي و سبعيت با سرعتي شگفت انگيز سقوط ميکند! بهمين منوال متاسفانه کريم قصيم و نفر همراه وي روحاني با آنچنان شتابي طبق قانون گريز از مرکز( مقاومت ) با خصومت و تيغ کشي کينه ورزانه اي بسوي وادي نفي و نابودي مقاومت و رهبري و تشکيلات آن پرتاب شده و پيش ميروند که اميدوارم قبل از فرود در قعر لجنزاري كه مصداقي و مزدوران همكاسه اش در آن غوطه ورند، راه خود را دريابند.
اسماعيل يغمايي نيز در يک قلمي با چنين مضاميني از موضع جنت مکانانه به مقاومت و رهبريش توصيه ميکند! که بخود بيايند و تا دير نشده با بيان سمعاً و طاعتاً به نداي خيرخواهانه و منويات انساني و مبارزاتي!! اين درماندگان و بريدگان از مقاومت لبيک گفته و در صدد جبران مافات برآيند!
در اين نوشته روي سخنم بيشتر با اسماعيل يغمايي، «شاعر» سابق مقاومت و سرهم كننده يا « ناظم» امروزي منظومههاي ولايي مأب و خامنه اي پسند است که با کينه توزي و سبعيت وصف ناپذيري در اين گيرودار و موقعيت خطير، قلم شرزه اش را چون خنجري زهرآگين به قلب مقاومت فرو ميکند به نحوي که گوي سبفت را از مزدوران شناخته شده وزارت آدمکش اطلاعات آخوندي نيز ربوده است!
ابتدا بايد تاکيد کنم که من عنوان «شاعر» سابق را با دقت، تعمد و به طور حساب شده بکار مي گيرم چرا که او از زمان هبوط و آنگاه سقوط بي دنده و ترمز و بدون چتر نجات و فرود در صف مقابل يعني هم جبهه شدن با دشمن مقاومت به آنچنان انحطاطي تنرل يافته که جوهر شعريش نيز طبعاً کاملا خشک شده و چشمه اي که روزي به يمن حضورش در درون مقاومت جوشان بود حال کاملا مرده و به مردابي متعفن تبديل شده است، به نحوي که وي هم اکنون صرفا "ناظم" نادمي است که منظومه هاي چندش آورش فقط زينت بخش سايتهاي جنايتکاران رژيم گشته است و بس!
البته بايد اذعان کنم که نوشتن اين سطور براي من که روزي با اسماعيل در خانه اين مقاومت، دمخور و دمساز هنري بودم بسيار دردناک و اسفبار است. اما چکنم وقتي که زنگي مست تيغ به کف به ميدان آمده نمي شود و نبايد در مقابلش سکوت کرد زيرا که سکوت در برابر جنايت و خيانت، مشارکت کامل با آنها محسوب مي شود. بعنوان نمونه در اروپاي دموکراتيک اگر فردي از کنار انساني که جانش در معرض مخاطره قرار گرفته بي تفاوت بگذرد و به کمک او نشتابد طبق قانون در پيشگاه عدالت به محاکمه کشيده خواهد شد. در اين مورد هم بايد با تمام قوا هر کسي را که به هر نحوي از انحا براي امحاي مقاومت و در مسير همراهي با رژيم خوشرقصي ميکند و به چشم مبارزان آزادي خاک مي پاشد، افشا و رسوا کرد زيرا که فردا محکمه تاريخ و پيشگاه بزرگ مردم دردمندمان به گونه ديگري راي داده و قضاوت خواهند کرد.
من از ساليان دور و دراز با شاعر اسبق، مونس، همخانه و رفيق گرمابه و گلستان بودم. در آنزمان که در مقاومت حضور داشت، اشعارش آرام بخش روح و روانم بود. غزلياتي که گاه بمناسبتهايي ميسرود را با ساز و آوايم ترنم ميکردم. خيلي از ترانه هايش را از جمله « بهار بزرگ» که به اهتمام استاد محمد شمس به آهنگي جاودانه در سينه مقاومت ثبت شد، اجرا کرده ام و بر روي خيلي از اشعارش ترانه هايي خوانده و اجرا کرده ام. پيشينه همکاري هنري و عاطفي ما در بستر مقاومت بخصوص مجاهدين زمينه هرچه نزديکتر شدن عواطف و علائق ما بيکديگر بود. خوب بياد دارم در سال 1365 که شرايط مبارزه را در منطقه، پس از شروع حملات موشكي رژيم، تاب نياورده و از عراق به پاريس آمده بود، درحالي كه تصورمن اين بود كه وي همچنان يک كادر سازمان مجاهدين خلق ايران است، اولين دوستي هايمان در آنجا شکل گرفت. روزي يکي از مسئولين مجاهدين با اشاره به اينكه اسماعيل عضو سازمان و درون تشكيلات مجاهدين نيست، به من يادآور شد كه او به توصيه « برادرمسعود» به فرانسه اعزام شده است. وي از من تقاضا کرد تا بدليل فعاليتهاي هنري که آنزمان تحت عنوان گروه عارف و صبا انجام مي داديم، با اسماعيل همکاري فعٌال، صميمانه و برادرانه ي گرمي داشته باشم. او تأكيد مي کرد که « برادرمسعود » موکدا به آنها دستور تشکيلاتي داده است که او بايد از امکانات، فضا و مناسباتي احترام آميز و سرشار از مهر، محبٌت و عاطفه مجاهدين برخوردار باشد تا بهيچوجه احساس غربت نکند و بتواند به کارهاي هنريش در مقاومت ادامه دهد. مسؤل فوق الذكر سپس از من خواست كه در رابطه با اسماعيل اين مسؤليت را عهده دار شوم. البتٌه من در آنموقع قبل از هر چيز از اينکه مسعود رجوي به يکي از اعضاي جداشده از سازمانش اين گونه توجه ويژه مي کرد دچار حيرت و نيز تحسين مي شدم. بعداً بتدريج متوجه شدم که افراد ديگري نيز همچون اسماعيل وجود دارند که بنا به سفارشهاي مسعود، آنها تا آن زمان که مرزبندي خونين مقاومت را با رژيم حفظ و حراست کنند بابت خروجشان از مجاهدين و مقاومت دچار هيچگونه فشار، ناراحتي و کمبود صنفي و معيشتي و غيره نشوند.
اسماعيل يغمايي مدتي در فرانسه ماند و دوباره تصميم گرفت به عراق بازگردد. ما هم دچار مسٌرت خاطر که او مجددا به کانون مقاومت بازگشته است. يکسال بعد موضوع زهر آتش بس و سپس عمليات کبيرفروغ جاويدان مطرح شد. در جريان اين عمليات ملي ـ ميهني که دورترين لايه هاي هواداران اين مقاومت از سرتاسر دنيا براي شرکت در آن سر از پا نمي شناختند و جانانه با همه عشق و عِرق مبارزاتي در آن پاي مي نهادند، در کمال شگفتي از شاعر نامبرده خبري نيافتم. از فرماندهان ارتش آزاديبخش سراغش را گرفتم گفتند اسماعيل در راديو مجاهد آن دوران مشغول انجام وظيفه است! در حالي که مسئول وقت راديو مجاهد شهيد حميد تدين و اکثر کادرهاي راديو براي شرکت در اين عمليات به ارتش آزاديخش منتقل شده بودند. دوست دارم براي قدرشناسي از اين مجاهد صميمي و بزرگوار ياد آور شوم که حميد تدين يکي از مشوقين اصلي من در کارهاي هنري در سازمان بود و در آخرين سفرش به پاريس يک تار نفيس يحيي را هم برايم تهيه کرد ـ که من آنرا چون جان دوست دارم و همچون فرزندي از آن حراست مي کنم ـ اين مجاهد کبير در اين عمليات، سرفرازانه به جاودانه فروغهاي آزادي پيوست. هر وقت که دستي بر اين ساز ميبرم چهره انسانيش در ذهنم تداعي ميشود. يادش گرامي باد! در آن زمان خيلي از اعضا و هواداران شورا و مقاومت از جمله نويسنده و محقق ارزنده شهيد دکتر محمدحسين حبيبي، نويسنده و انديشمند بزرگ، مجاهد شهيد ابوذر ورداسبي، شهيد پاکياز مقاومت كاظم باقرزاده که همه اموال و زندگي و دار و ندار خود را در طبق اخلاص نهاد و به مقاومت اهدا کرد و بسياري ديگر در کنار انسانهاي شريفي از ساير مليتها که براي آزادي ايران به مجاهدين پيوسته بودند، حضور داشتند که از آن جمله بايد از مجاهدان شهيد آني ازبر فرانسوي که در تيپ رزمي که من در آن حضور داشتم پرستار دلسوز تيم امدادمان بود ، سمينا اقبال پاکستاني بهمراه همسرش مهندس علي، سو چانگ از چين و مهندس هارون هاشمي از افغانستان در کنار يکهزار و چند صد مجاهد قهرماني که جان شيرينشان را فديه آزادي ميهن در زنجيرمان نمودند ياد کرد. بعدها دريافتم که با سفارش سازمان، اسماعيل در بحبوحه آن عمليات خطير و سرنوشت ساز که سازمان با همه دارايي هاي مادي و معنويش در آن قدم نهاده بود، همچنان در راديو بکار هميشگيش اشتغال داشته است! هر آنکس که در آن عمليات شرکت داشت درجه فداکاري و رزم و ايمان مجاهدان را در مصاف با دشمن ضدبشري مي ديد و اين چيزي است که من هرگز آن را تا پايان عمر از ياد نخواهم برد.
مسعود به عنوان فرمانده کل ارتش آزاديبخش دستور داده بود که در همه عمليات نظامي با اسراي رژيم، بمثابه اعضاي خانواده اش رفتار شود و آنها مي بايست از محبت و الطاف و مناسبات برادارانه مجاهدين برخوردار شوند. بهمين دليل بود که بسياري از اين اسرا به مقاومت پيوستند و خود حتٌي در سلسله عمليات ديگر ارتش آزادي به آسمان مملو از ستارگان شبکوب جاودانه فروغهاي مقاومت پيوستند. حال بگذار معاندين تصوير خميني پسندانه و تفسير خامنه اي نوازانه خويش را در لجن نامه هايشان عليه اين عمليات کبير قي کنند!
يکسال بعد از اين عمليات خارق العاده، اسماعيل مجددا راهي فرانسه شد. وي دوباره شرايط جديد مبارزاتي را تاب نياورده و باز هم به توصيه مسعود به اروپا اعزام ميشود. من قصد ورود به ماجراهاي مربوط به مسائل دروني مجاهدين را در رابطه با اسماعيل يغمايي ندارم. اما آنچه را که من ميتوانم گواهي کنم رسيدگي و توجهات خاص سازمان و رهبري مجاهدين بود که او از اين امكان برخوردار باشد كه در صف مقابل رژيم بهر ميزان که مي خواهد و مي تواند، موثر باشد و بتواند قدمي بردارد. پس از چندي سازمان همسر وي را نيز عليرغم درخواست مصرانه ايشان براي پيگيري مسؤليتهاي خود در قرارگاههاي ارتش آزاديبخش در عراق، به فرانسه فرستاد. اسماعيل يغمايي بعدها طي يک پروسه چند ماهه با درخواست مصرانه خودش براي پذيرفته شدن مجدد در مناسبات دروني سازمان، به عراق بازگشت.
در پروسه گسترش شوراي ملي مقاومت نيز به توصيه مسئول شورا، يغمايي به عضويت شوراي ملي مقاومت پذيرفته شد. حالا هر ما هر دو بعنوان اعضاي شورا مي توانستيم رابطه هنري ارگانيک، اکتيو و پربارتري را در درون مقاومت داشته باشيم. با بروز بحران کويت و چشم انداز تهاجم نظامي آمريکا و متحدانش عليه عراق در سال 1990، مجددا يغمايي دچار عودت بيماري مزمن تشکيلاتي در رابطه با مناسبات همسرداري در درون سازمان شد. در آن روزگاران بدليل شرايط خطرناک جنگي و بمنظور حفظ و تامين سلامت فرزندان مجاهدين مستقر در آنجا، سازمان با تحمل مشقت و جانفشاني خارق العاده کليه آنها را به خارج از عراق اعزام نمود که در واقع اين کار يک پروژه بسيار بزرگي بود که انجام آن در آن شرايط خطير جنگي در منطقه کار غول آسايي تلقي مي شد. خوشبختانه کليه فرزندان باتفاق مادران و پدران سالخورده که مايل به خروج از عراق بودند به کشورهاي اروپايي و آمريکا و کانادا و غيره اعزام شدند.
پيشتر در يک پروسه خطير انقلابي اعضاي مجاهدين با يک تصميم گيري تاريخي براي پيشبرد امر مبارزه در آن منطقه حساس بطور داوطلبانه ترک همسر و کاشانه کرده بودند و در اين ميان اسماعيل يغمايي در زمره معدود کساني بود که توان عبور از اين معضل مبارزاتي را نداشت. اين امر بحدي بحراني شده بود که سازمان در آن شرايط هولناک جنگي همه امکانات زندگي مشترک يغمايي را عليرغم ميل و خواسته همسري که پيشاپيش او را طلاق گفته بود، برايش تامين نمود و همسرمجاهدش را موظف نمود تا کماکان به زندگي مشترک با يغمايي ادامه دهد چرا که اسماعيل به تصميم همسر مطلقه اش وقعي نمي گذاشت و بر ادامه زندگي مشترک در آنجا اصرار مي ورزيد. گويا در ميان چندين هزار زن و مرد مجاهدي که پاکبازانه و داوطلبانه به امر اين انقلاب دروني و ضرورتهاي آن دوران مبارزاتي گردن نهاده بودند، تنها چندتن از جمله جناب شاعر بود که حاضر به تمکين نبوده و شبها به منزل مسکوني در اشرف مراجعت مي نمود. با آغاز بمبارانهاي ارتش ائتلاف و شروع يک دوران سخت که به زندگي سنگري معروف است طبعا ادامه آن زندگي در زير سقفهايي که هر آن امکان تخريب در زير بمبارانها را داشت ميسر نبود و اسماعيل نيز وارد مرحله جديدي از بحرانهاي زندگي خانوادگي شد. نويسنده و شاعر ارزنده مجاهد خلق آقاي حميد اسديان که يغمايي تحت مسئوليت وي در سازمان انجام وظيفه ميکرد و شخصيت مبارزي است که اسماعيل بارها و بمناسبتهاي مختلف از صلاحيتهاي تشکيلاتي، مبارزاتي و تخصصي او در امر ادبيات و شعر و نويسندگي برايم داستانها بازگو کرده بود و من نيز چندي اين افتخار را داشتم که تحت مسئوليت ايشان در فرانسه و در نهاد ترانه و سرود سازمان فعاليتهاي هنري داشته باشم، موردي را برايم تعريف کرد که من قبلا نيز آنرا از زبان يغمايي شنيده بودم که مايلم در اينجا آنرا نقل کنم. از قرار معلوم يغمايي، نيم شبي در يک حالت عصبي و پرخاشگرانه به همسرش متعرض مي شود و او هم براي نجات جان از خانه مي گريزد و نزد همرزمانش ميرود. گويا اسماعيل با مشت آنچنان به کمد آهني اتاقشان کوبيده بود که از شدت ضربه دستش مجروح مي شود. همانشب مسعود از ماجرا مطلع شده و اسماعيل را همراه با حميد اسديان در نيمه هاي شب نزد خود فرا مي خواند. مسعود با همان سعه صدر و محبت هميشگيش به اسماعيل مي گويد آخر اسماعيل ما الآن در شرايط مهيب و بسيار پرمخاطره اي قرار داريم. همه سازمان و ارتش آزاديبخشمان ممکن است در جنگي که هيچ ربطي به ما هم ندارد محو و نابود شود و الان تمام هم و غم ما اين است که بتوانيم کاري کنيم که کمترين ضربه را دريافت کنيم و سازمان و بچه ها را حفظ کنيم و تو در چنين گيرودار تاريخي بجاي اينکه کمک کارم باشي، شب و روزت درگير اين مسئله و بحران مزمن خانوادگي است! مسعود به اسماعيل پيشنهاد مي کند که در اولين فرصت با امکانات سازمان به اروپا و يا کانادا عزيمت کند و در اين رابطه سازمان هم همه الزامات را براي تامين زندگي او فراهم خواهد کرد و بسياري مطالب ديگر که من از بيان آنها مي گذرم. ضمنا از حميد اسديان هم مي خواهد که اسماعيل را در سازمان کار خودش و تحت مسئوليت خويش که اسماعيل هم آنرا قبول دارد، مجددا سازماندهي کند. من هم در آن زمان داوطلبانه به اشرف رفته بودم تا در آن شرايط خطير تاريخي با رزمندگان مجاهد خلق همسفر و هم سرنوشت باشم. عاليترين روابط انساني و مناسبات مبارزاتي در قاموس فدا، ايستادگي و شکيبايي انقلابي را در همان روزها و شبهاي دهشتناک در زير مهيب ترين بمبارانهاي تاريخ معاصر، در همان سنگرها تجربه مي کرديم. من شبها در زيرزمينها و سنگرها بهمراه برخي ديگر از هنرمندان ارتش آزادي براي کودکاني که در شرف ترک عراقي که در آتش و خون مي سوخت، بودند برنامه هنري اجرا مي کردم تا آن لحظات سخت و هراسناک را کمي برايشان قابل تحمل کنيم ... و سپس صحنه هاي فراموشي ناپذير شبهاي خداحافظي والدين مجاهدين از فرزندانشان بود که اين خود از آن جمله حماسه هايي خاموش و ناگفته اي است که بايد در مورد آن کتابها و قصه ها و سرودها نوشت. متاسفانه مجاهدين بدليل مشغله غول آساي مبارزاتي، در اين زمينه و بسياري از حماسه هاي بي نظيري که در تاريخ مبارزه خلقها بي بديلند کم توجهي کرده و حق مطلب را در مورد خويش بيان نکرده و متاسفانه مردم ايران از بسياري از اين حماسه هاي خاموش و بي نام و نشان بي اطلاعند.
به هر روي بعد هم يورش جنايتکارانه رژيم به مجاهدين و عمليات مرواريد واقع شد و دهها شهيد خونين کفني که بخاطر حفظ شرف مبارزاتي نام مجاهد، آنچنان جانانه تا آخر بر آرمان خويش پاي فشردند. اما شوربختانه « شاعر» مزبور در اين نبرد نابرابر هم کمافي السابق خود را بي نصيب گذاشت! و البته مثل هميشه از آسيب حتي يک تير ناقابل و ترکشي کوچک هم خود را در امان نگاهداشت!
بهرحال اسماعيل بعد از پايان جنگ اول خليج فارس به اروپا اعزام شد و در فرانسه مستقر گرديد. به سفارش سازمان قرار شد که راديويي محلي در پاريس راه اندازي شود. من و اسماعيل دو نفري راديو ايران زمين را تاسيس کرديم که با اقبال عمومي مواجه شد و بعدها آقاي مسعود رجوي در يک اجلاس شورا از تلاشهاي ما در کار راديو ايران زمين قدرداني کرد و خواهان گسترش راديويي با همان محتوا در اکثر کشورهاي اروپايي گرديد. پس از مدتي خانم مريم رجوي براي پيشبرد امر مقاومت با مسئوليت جديد خويش بعنوان رئيس جمهور برگزيده شورا براي دوران انتقال به فرانسه آمد. مضافا بر فعاليتهاي سياسي بين المللي، گسترش کار هنري نيز در دستور کار قرار گرفت. در اين رابطه از من نيز خواسته شد که روابط کاري و مبارزاتي را با اسماعيل گسترش دهم به نحوي که اين مناسبات تنگاتنگ سالهاي سال ادامه يافت. من در آن ايام بيشتر اوقاتم صرف کارهاي گردآوري کمکهاي مالي براي سازمان و فعاليتهاي سياسي در پارلمانهاي مختلف و نيز تلاشهاي هنري بود که با پيوستن خانم مرضيه بانوي شجاع و ماندگار هنر ايران زمين به مقاومت ابعاد گسترده و وسيعتري يافت. به تشويق و با حمايت خانم مريم رجوي يک انجمن هنري تحت عنوان فرهنگ و آزادي ـ بنياد مرضيه تاسيس شد. در محل اين بنياد، دفتر کار مناسبي هم درست کنار اتاق خانم مرضيه براي اسماعيل فراهم شد که او بتواند آزادانه به کارهاي هنريش اشتغال ورزد. پس از چند سال با عزيمت زنده ياد مرضيه به عراق و پيوستن حماسيش به ارتش آزادي، عليرغم اينکه شاعر سابق از سازمان مجاهدين جدا شده بود اما باز هم به توصيه مسئول شورا عضويتش در شوراي ملي مقاومت ابقا شد. در اصل طبق اساسنامه شورا فردي که به صفت سازماني بعضويت شوراي ملي مقاومت ايران درآمده با خروج از سازمان مربوطه اش، بطور اتوماتيک از شورا نيز منفصل خواهد شد، زيرا عضويت او موضوعيت خود را از دست ميدهد. اما مسعود رجوي اسماعيل و برخي ديگر از جمله مرحوم ابراهيم آل اسحاق را در شورا کماکان نگاه داشت.
در آخرين سفرمان به قرارگاه اشرف و در آخرين شب نشستهاي هفت شبانروزي شورا، مسعود با برخي از اعضاي شوراي مسقر در فرانسه در دفتر کارش ديداري دوستانه و خصوصي كرد. در حاليکه ساعتي از نيمه شب گذشته بود او هنوز بدليل حجم غول آساي کارها و مسئوليتهايش که ميبايست پس از نشستهاي طولاني شورا به امور مجاهدين و ارتش آزادي نيز رسيدگي کند، همچنان گرسنه مانده و شامي صرف نکرده بود. ظرف کوچکي از غذايي ساده در دست داشت و با همان محبت و تواضع هميشگيش روي به ما کرد و از اينکه در آن ساعت خواهان ديدارمان شده بود پوزش مي خواست. در آنجا مسعود ضمن پرداختن به برخي مسائل جاري سياسي به تاکيد بر اهميت حياتي روابط و مناسبات اعضاي شورا در چارچوب مرزبندي با رژيم سخن گفت. در آخر هم با همان لحن دوستانه روي به اسماعيل کرد و گفت: من دوست دارم تو در درون مقاومت راحت و با آرامش خاطر به کار هنريت بپردازي. به اسماعيل توصيه نمود که از بابت تنگناهاي مبارزه زندگيش را در محذوريت خاصي قرار ندهد. آري تمام تلاش مسعود در اين بود که اين فرد در کادر مقاومت حفظ شود، اما افسوس که وقتي خازنهاي مبارزاتي تخليه ميشوند و جايشان را بيدردي و خيره سري ميگيرد، جايي براي مبارزه باقي نمي ماند. سرانجام بدنبال سلسله اي از مشاجرات و برخوردهاي عصبي با اعضاي مقاومت، از شورا با حالتي هيستريک کناره گرفت و به آخرين پيوند و حلقه ضعيف وصل خويش با مقاومت پايان داد. از آن زمان يعني در سالهاي 2006 به بعد او با ضديت و خصومت و لجن پراكني عليه سازمان در نوشته هايش بزعم خودش به مبارزه عليه رژيم !!؟؟ ادامه داد. در يکي دو مورد با وي در زمينه راهي که پيش گرفته بود بحثهاي مفصلي داشتم که متاسفانه به مصداق شعر سعدي ميخ در سنگ و آب در هاون کوبيدن بود و عبث و بي نتيجه! از دو سه سال پيش او تيغ حملات ناجوانمردانه اش را ابتدا به ساکنِ بقول خودش براي بهبود اوضاع مجاهدين! بشدت بر عليه مسعود رجوي بالا برد که مايه خشم و انزجار بسياري از حاميان مقاومت قرار گرفت. اما عليرغم آنهمه لوش و لجن پراکنيهاي فرافکنانه عليه آقاي رجوي، سازمان از هر گونه پاسخ و عمل متقابل به مثل در مقابل او خودداري ورزيد و هواداران مقاومت را به خويشتنداري فراخواند. تمام تلاش مقاومت اين بود که اسماعيل در وادي رژيم فرونغلتد! حتي در مراسم خاکسپاري خانم هنگامه اميني دختر خانم مرضيه كه يغمايي نيز در آن حضور يافته بود، از او براي شرکت در مراسمي که در دفتر مقاومت در اورسوراوآز برگزار شد دعوت بعمل آمد!
اما وي متاسفانه با حفظ ارتباطهاي مشکوک با برادرش بنام ساغر يغمايي که با انجمن نجات رژيم فعاليت گسترده اي داشت بيشتر و بيشتر و با سرعتي شتابان با نوشتن رذيلانه ترين عبارات و انتشار کثيف ترين مقالات از سوي همپالکيهايش در بازار مکاره اي که بدرستي دريچه زردش مينامد! از هر نقطه نظر به ورطه سقوط هولناکي فرو مي غلتيد.
مقصود نگارنده از بيان جزيبات فوق ارائه مشتي از خروارها مهر و محبت، همدردي، رسيدگي انساني و بالاترين پرداختهاي يکسويه از طرف مسعود رجوي و سازمان مجاهدين و شورا به اسماعيل بوده که متاسفانه وي در کمال حق ناشناسي با زير پا نهادن تمام پرنسيپهاي مبارزاتي و اخلاقي و انساني، زشت ترين کينه توزيهاي ددمنشانه، خائنانه و بيشرمانه اي را پيشه کرده که در اين ميدان بسا از ماموران بدنام وزارت اطلاعات نيز پيشي گرفته است. اسماعيل يغمايي همچون قصيم و روحاني که با مردرندي رويهمرفته بيش از يک و نيم قرن سابقه مبارزاتي براي خود توليد کرده اند، هرگز يکروز در هواي سرد و يا گرم و دمدار اروپا زحمت جمع آوري حتي يک سنت و يا يک امضا را در حمايت از مقاومت بجان نخريده و يا حتي سختي هيچگونه تلاشي را براي جذب فقط يک نفر اعم از ايراني و يا خارجي به اين مقاومت را بخود هموار نکرده اند!. عجبا که يغمايي حتي در شرايطي که ميتوانست در فرانسه فرزند خردسالش را در جريان جنگ اول خليج فارس و چندي بعد از اعزام از عراق تحت سرپرستي خود قرار دهد از اين کار و مسئوليت پدرانه نيز شانه خالي کرد و در عوض اين بار سنگين امانت را به بهانه مسئوليتهاي مبارزاتي به يک خانواده بزرگوار و شريف هوادار مقاومت در سوئد سپرد! در حاليکه در آن روزگاران وي هيچگونه مسئوليت مشخص و پرمشغله اي را در مقاومت نداشت و کاملا بطور آزاد با يک دريا وقت و حتي پشتيباني مادي و معنوي سازمان به تمشيت امور مورد دلخواه خويش مي پرداخت. جناب «شاعر» حتي بر خلاف دورترين هواداران اين مقاومت که در بزنگاههاي مبارزاتي در کنار مجاهدين در ارتش آزادي در سلسله عمليات انها شرکت ميکردند، در هيچيک از اين مجموعه عمليات مجاهدين چه بطور مستقيم و يا غيرمستقيم ولو بطور ناظر بعنوان يک ژورناليست مطلقا حضور و شرکتي نداشته و هيچگاه هم داوطلب اين چنين پراتيکهاي مبارزاتي نبوده است! نامبرده هميشه در عاليترين مناسبات و فضاي کار و در محيطي آرام و امن به سرودن شعر و تحرير مقالات و آن چيزي که خودش بانجام آن مايل بوده اشتغال داشته است.
از جمله رسيدگيهاي ويژه ديگر به اين فرد حق ناشناس، برگزاري سفرهاي متعدد از عراق به اروپا به بهانه هاي مختلف از جمله حضور در پروسه ضبط ترانه و سرودهاي متعدد و شرکت در جلسات سخنراني و غيره بود. براي ما تعجب آور بود که چرا شاعر و ترانه سراي يک سرود بايد از عراق به پاريس و يا وين بيايد تا در سرضبط اثر حضور داشته باشد! روزي نظر يکي از مسئولين اجرائي مجاهدين در امور هنري را در اين باره جويا شدم. پاسخ اين بود که سازمان براي ارتقاي روحيه و رفاه اسماعيل از اين گونه موقعيت ها برايش فراهم مي کند.كثرت اين مايه گذاريهاي يكجانبه از سوي مجاهدين و ابعاد عظيم دريافت يك جانبه از سوي اين عنصر بي چشم و رو، نامبرده را چنان وقيح، متوهم و طلبكار نموده كه وي ديگر خود را مالك آن توليدات و دستاوردهاي هنري جلوه مي دهد! و بگونه اي بيشرمانه، مجاهدين را از استفاده از آنها ممنوع مي دارد !؟ در حالي که طبق قوانين مربوط به مصنفين و مولفين آثار هنري در همه کشورهاي دموکراتيک جهان ، مجاهدين بدليل پرداخت تمام هزينه هاي مربوط به ترانه و سرودهايشان از هزينه كار و زندگي شاعران از جمله اسماعيل گرفته تا آهنگساز و مخارج استوديو و ارکستر و غيره قانونا صاحب آثار خويش محسوب شده و اين شخص و يا هيچکس ديگري از هيچگونه حق قانوني در رابطه با هر نوع استفاده از آنها جز با اجازه و موافقت مجاهدين برخوردار نيست و اتفاقا اين اسماعيل يغمايي است که بدون اجازه سازمان مجاهدين آثار آنها را در دريجه زردش به يغما برده است! البته مجاهدين آنقدر سعه صدر دارند که هرگز مثل او تنگ نظرانه برخورد نکرده و نمي کنند. خوب است يغمايي بداند که بعد از اين همه ناجوانمردي و رذالت در حق مجاهدين و رهبري آنها، هيچکس هيچگونه رغبتي به شنيدن کارهايش و يا صدايش را ندارد! عجبا که محمدرضا روحاني در مصاحبه اخيرش فغان سرداده و براي خوش آيند سرسلسله دشمنان اين مقاومت به اصطلاح پيشگويي كرده که مجاهدين کتابهاي او و قصيم را که با آن همه عبارت مطنطن به خانم مريم رجوي اهدا نموده پس از خروجشان از شورا در يک جشن چهارشنبه سوري به آتش خواهند کشيد!
بر همگان روشن است که مجاهدين هرگز سنت کتاب سوزان و دفتر شستن نداشته و هيچگاه کتابي حتي توضيح المسائل خميني ملعون را هم نسوزانده اند و در اين ميان چه نيازي به سوزاندن کتابي که نويسنده آن عليرغم آنهمه ستايش و تمجيد از مريم رجوي خود را بهمراه رفيق جانپناهش روحاني! در يک معامله و قمار موهن سياسي به ثمن بخس سوزانده و هم اکنون در تقابل و تخاصمي بس کينه توزانه و ناجوانمردانه با آنها قرار داده و تير خلاص بر هرآنچه در اين ساليان از قبل مقاومت براي خود تنيده و بافته بودند زده!؟ روحاني که شيفته قانونمداري و احترام به مقررات ميباشد، مي توانست شخصاً گواهي کند که در کتابخانه بنياد رضايي ها که سالها مأمن امن و بقول خودش خانه اميدشان بود تمام کتب ضاله !بريدگاني از قبيل اسماعيل و غيره را در قفسه هاي کتابخانه فوق ديده و حتي از اين بابت به سازمان هم دست مريزاد گفته بود. زهي بي وجداني و بيشرمي! اتفاقا اين قبيل آثار، سند گوياي سقوط انساني و مبارزاتي نامبردگان و ورشکستگان به تقصيري است که اين روزها جبهه عوض کرده و گراي خود را بسوي مجاهدين و رهبري آن نشانه مي روند! خوب دوستان مقاومت اين روزها بخوبي از عملكردها و تلاشهاي اخير قصيم و روحاني در خصومت و لجن پراكني عليه اين مقاومت کاملا شاهد و آگاهند .در همياري اخير ما شاهد اين فنومن بوديم که آنها چگونه با حمايت بيدريغ سياسي و مالي از مقاومت و بويژه مسعود رجوي مشت محکمي بر دهان ياوه سرايان فوق الذکر کوبيدند.
من به قدر و سهم خود بدليل اينکه مجاهدين تا مرزهاي طاقت فرساي شکيبايي بشري در مقابل يغمايي و بقيه عناصر مذبذب زمان، از خود سعه صدر بخرج دادند انتقاد جدي دارم. اين فرد دهان دريده تا همين اواخر در کمال وقاحت آثارش را با توافق مجاهدين و درکنار ميز کتاب آنها در گردهمايي هاي بزرگ مقاومت در ويلپنت و جاهاي ديگر در معرض فروش قرار مي داد و هواداران مقاومت هم بتصٌور اينکه اسماعيل يغمايي در مقاومت حضور دارد با گشاده دستي کارهايش را مي خريدند و ... او حتي با دغلکاري در سايتش از هواداران مقاومت استمداد مي جست و بدين ترتيب هواداران شريف مقاومت را براي ارسال انواع کمکهاي مادي و امکاناتي براي خودش تشويق و ترغيب مي کرد و آنها هم البته بدون اطلاع از بريدگي نامبرده ازمقاومت دست استمدادش را به گرمي ميفشردند، در حاليکه روشن بود او حقيقتا نيازي به دريافت چنين مساعدتهايي نداشته!؟ هرچه از نامرديها و نامراديهاي اين «شاعر» از مبارزه گريخته بگويم کم گفته ام. فقط به بيان شمه اي از لجن پراکني ها و دريده گويي هاي مستهجن و رذيلانه «شاعر» بزدل به ذکر چند دسته گل! از ادبيات وقيحانه و موهن او اکتفا ميکنم و خواننده را در معرض اين پرسش قرار مي دهم که خود بر اساس آنچه اسماعيل يغمايي عليه اين مقاومت و رهبري آن مي گويد و مرتکب مي شود به قضاوت نهايي بنشيند که آيا يغمائي در کمپ مقاومت عليه آخوندها مي رزمد! و يا درست در مقابل و در مصاف با اين مقاومت و همسو و يا شايد بهتر بگويم هم پيمان با آنها براي امحاي مقاومت مظلوم و پايدار و سرافرازمان قرار گرفته و در اين ميان همان اهداف شوم ساليان رژيم را براي نابودي مقاومت و بويژه رهبري آن در مغز مي پروراند!؟ شاعري که دهها کتاب شعر و ترانه و سرود در ستايش سازمان مجاهدين و رزمندگان مجاهد پاکباز و شجاعش سروده، اين روزها چگونه در غرقاب خيانت غوطه مي خورد و در ذم رهبري آنها که کاري جز ادامه مبارزه و اصرار بر سرنگوني تمام عيار رژيم ندارند، مهملات و منظومه هاي چندش آورش را براي خوشرقصي و اجراي اوامر مطاع اينگونه سخيفانه به هم مي بافد. کارهايي که فارغ از محتواي رذيلانه اش از هر گونه ارزش شعري و هنري نيز تهي است! فقط بايد گفت اسماعيل شرمت باد تو روزي « سرود مسعود » را با آنهمه اصرار خودت سرودي:
(اي شرفت با شکوه خلق به پيوند چهره فرداي ميهن از تو به لبخند
اي که بنامت درفش جنبش ايران مانده برافراشته بر بام دماوند ....
تا که برآرد ز دودمان ستم دود صبح رهايي رسد خجسته و « مسعود! »)
آهنگساز توانمند مقاومت آقاي محمد شمس با ماهها تلاش و کار مستمر، سرود بسيار زيبايي بر روي اين شعر « شاعر » سابق ساخت. اما وقتي آقاي رجوي از جريان امر مطلع شد با قاطعيت تمام به مخالفت با آن پرداخت و از شاعرو آهنگساز آن قطعه صميمانه و مجٌدانه درخواست کرد که آنرا به نوعي براي بزرگداشت شهيدان بنيانگذار سازمان تغيير دهند. اسماعيل بشدت مخالفت مي ورزيد و مصرانه استدلال مي کرد که او اين کار را در ستايش رزم و پايداري مسعود در رهبري پاکبازانه اش سروده است و بهيچ عنوان حاضر به تغيير آن نبود. حتي وساطت خانم فهيمه ارواني مسئول اول وقت سازمان و توصيه هاي خانم مريم رجوي نيز در اين ميانه مفيد واقع نشد. تا اينکه بالاخره با اصرار اسماعيل و بدون توافق مسعود اين اثر زيبا اجرا و ضبط شد ولي مسعود مانع پخش و انتشار آن شد و اين سرود جاودانه همچنان در نهاد ترانه و سرود سازمان بنا بدستور مسعود رجوي بايگاني شده است.
وي پيشتر هم شعري بنام « غزل مسعود» را سرود و آنرا با عبارات زير به او تقديم کرد:
« براي مسعود، آن نور پاک برآمده از دل آمال و آرزوهاي خلق دردمند ايران براي آزادي که بي هيچ چشمداشت خودش را چون خورشيد نثار مي کند و ... »: زچه شادي، ز چه شادي؟ که از آن شاد شوم من/ زچه غمگن، زچه غمگن؟ که بفرياد شوم من.... تو خداخانه تويي تو همه ميعادشوم من.....»
محصولات ادبي ـ فرهنگي ـ سياسي اسماعيل يغمايي پس از تغيير جبهه سياسي او كه در دشمني هيستريك با مقاومت و شاخص آن و فاصله گرفتن و پشت كردن به تك تك ارزشها و مرزبنديهاي مبارزاتي ضد شيخ و شاه، خلاصه مي شود، عبرت انگيز است. لابد كه يغمايي مضافا بر انتخاب خود، اين دگرديسي منحط و شتابان را مديون تلاشهاي «نجات» بخش برادرش در انجمن نجات وزارت اطلاعات نيز بوده است..
بعنوان نمونه هرچه به پايان مهلت خامنه اي ـ مالكي براي بستن اشرف، نزديك تر مي شديم، تلاشها از هر دو سو ـ جبهه ياران و همدردان براي دفاع و همياري با اشرف و جبهه روياروي آن براي درهم شكستن اشرف ـ شتاب بيشتري مي گرفت. ولي در اين ميان، به موازات رسانه ها و وب سايتهاي وزارت اطلاعات و مزدوران بدنام و گمنام آن و دستگاه تبليغاتي مالكي، عناصري از قبيل مصداقي و يغمايي در پوشش دفاع از «بچه هاي مظلوم اشرف» عملا همسو با كارزار سياسي ـ تبليغاتي و مواضع دشمن ضدبشري و دولت دست نشانده اش در عراق كه در حال توطئه و تدارك حمله و كشتار عليه مجاهدان اشرف بودند، خائنانه مجاهدين و رهبري شان راهدف رذيلانه ترين حملات و لجن پراكنيهاي آخوند پسند خود قرار ميدادند و با مقصر جلوه دادن آنها در هر سركوب و كشتاري از جانب رژيم آخوندي و دولت مالكي، جاي جلاد و قرباني را عوض ميكردند. ازجمله اسماعيل يغمايي با وقاحتي بي حد و حصر، رهبري مجاهدين و مقاومت را زمينه ساز «عاشورا»ي اشرف معرفي مي كند كه «چاه» را به جاي «راه» و «چه نوردي» را به جاي «رهنوردي» در پيش پاي اشرفيان قرارداده اند. در فراخوانش براي ساكنان اشرف ـ «پيش از آن كه ساكنان اشرف كشتار شوند، به ياريشان برخيزيم» ـ ضمن اين كه آن دو را زمينه ساز كشتار «مجاهدان و مبارزان رنج كشيده» معرفي مي كند، چنين مي نويسد: «... سالها وقت سوزاني، از زمان حمله آمريكا به عراق و سقوط صدّام حسين، و پاي فشردن بر يك توهّم، يك استراتژي به پايان رسيده، مبنايي شد و شرايطي را آماده كرد كه رژيم فاسد و خونريز ايران و همكارانش درعراق بتوانند، به بيرحمانه ترين شكلي، خون بسياري از مجاهدان و مبارزان رنج كشيده را بريزند». بهمين منوال اسماعيل يغمايي تدارك اين كشتار خونين را از سنخ «حماسه هاي ملّي بابك و ستّارخان و ميرزا و مصدّق» و حتّي «حماسه مذهبي عاشورا» جدا مي كند و عملا در مقام مدافع و سخنگوي جلاداني كه اين كشتار را زمينه سازي ميكردند، مسؤليت آن را با دنائت و رذالتي فوق تصور، تلويحا به پاي رهبري مجاهدين مي نويسد:«اين کشتار اگر صورت بگيرد پايان حماسي يک مبارزه سي و سه ساله و از خانواده حماسه هاي ملي بابک و ستارخان و ميرزا و مصدّق نيست؛ اين کشتار اگر صورت بگيرد در کنار حماسه مذهبي عاشورا نخواهد نشست... بلکه حکايتي ديگر است که مي توان آن را، به روشني، توضيح داد؛ اين کشتار اگر صورت بگيرد فاجعه يي خونين و دردناک خواهد بود که خون آن نه تنها بر چهره خامنه اي و همکاران او، بلکه بر بسياري چهره هاي ديگر خواهد پاشيد».
اين عنصر زبون و از ميدان گريخته در نوشته اي كه لابد خودش آن را شعر ميداند و خطابي است به مسعود و مريم رجوي با عنوان «نگذاريد بچه هاي اشرف كشته شوند»، «بسياري چهره هاي ديگر» را روشن تر مي شناساند: «...اگر بچه هاي اشرف\ چندتا، چندتا كشته شوند\ مي شود باز هم كنار بدنهاي خونينشان\ با پرچم و طبل و شيپور \ باز هم سخنراني كرد و گاهي حرف مفت زد \ ...
امّا، واي! اگر بچه هاي اشرف، يكجا، كشتار شوند \... ديگر دوران سخنراني و حرف و شعر و پيام \ و فيلم و طبل و شيپور و استراتژي و تاكتيك \ و خادم و خائن و بريده و نبريده ...\ و چشم انداز و چشم بند \ تمام خواهد شد \ و در چاله يي از بهت و سكوتي مرگ آور \ و باد وحشتناكي \ كه متاٌسفانه تمام تنبانهاي اطو كشيده را با خود خواهد برد \ و يك ميليارد علامت سؤال را، به نعره، خواهد آورد ...\... كه خون بچه هاي اشرف، تنها و اين بار \ به صورت خامنه اي و مالكي و شمربن ذي الجوشن نخواهد پاشيد ...\ اين بمبِ خون در مقابل چهره هايي ديگر هم خواهد تركيد ...».
اين «منظومه» به همان ميزان كه تيري است بر قلبهاي خونچکان همان «بچه هاي مظلوم اشرف»، كه «صبا»وار، ننگ تسليم به قاتلان يارانشان را با پذيرش شجاعانه شهادت خويش مهر بطلان زدند، نوشدارويي است براي قلبهاي سنگين آن جانياني كه خام خيالانه عزم جزم كرده بودند كه تك تك آن «بچه هاي مظلوم» امّا، چون كوه استوار بر آرمان آزادي ايران زمين را شرحه شرحه كنند.
اين «شعر» به روشني هويت و ماهيت و جبهه و جهت گيري سياسي و ارزش انساني اين به اصطلاح شاعر نازك دل را در ميانه ميدان حقيقي رويارويي پيشتازان و پرچمداران پاكباز مقاومت يك خلق در زنجير در برابر پليدترين ديكتاتوري ضدبشري در جهان كنوني را مشخص مي كند. يغمايي با قرار دادن قرباني به جاي جلاد، مسعود و مريم رجوي را گشاينده راه خونين كشتاري كه در پيش است، معرفي مي كند و از آنها مي خواهد كه «نگذارند بچه هاي اشرف كشته شوند». او چنين وانمود ميکند که پنداري، تيغ اين كشتار در دستهاي آنهاست. او در کمال بي وجداني گامي فراتر گذاشته و درحقيقت براي معرفي دقيقتر جبهه و جايگاه خود، رهبري مجاهدين را مشتاق و شيفته ريخته شدن خونهاي فرزندان مجاهدشان مي داند و با اشاره به كلام جاودانه مسعود رجوي:«رود خروشان خون شهدا ضامن پيروزي محتوم خلق ماست»، در دفاع از منطق جلاد عليه قرباني اينگونه مي سرايد:« و رود خروشان خون بايد خروشان تر باشد \ و نهرهاي جديد خون هي بايد به آن سرازير شوند...». ننگت باد! اين ياوه ها و ترهات آخوندپسندانه يقينا همين طور في سبيل الله سرزير نمي شود.
پس از شهادت قهرمانانه 36 پاكباز اشرفي در 19فروردين 90، «در سوگ شهيدان اشرف»، باز همين جلاد سرشته را در منظومه «كاروان» نشخوار ميکند.و با دنائني بي پرده تر رهبري مقاومت را قاتل «صدها، هزاران، صدهزاران، بيشماران» «كُشتگانِ» «مسير سي ساله» كه «خونين» «در درون گورها»، «در كنار هم افتاده»اند، توصيف ميكند.
و بعد بدون اينكه خود را معتقد به عاشورا و امام حسين بداند، براي لوث كردن و هرزه درايي عليه رهروان پاكباز او و پرچمداران راهش يعني رهبري مجاهدين، دجالگرانه از حسين، «پيامبر جاودان آزادي»، مي پرسد: آيا «راه عاشورا»يي كه تو آغازگرش بوده اي، همين است كه «امام حسين» دروغين امروز پرچم آن را، به ناحق، به دست گرفته است؛ راهي با اين نشانه ها؟: «مرگ را پرچم نمودن\ زندگاني را دمادم سربريدن، سوختن، با خيشِ خون هر دم شَخودن\ دل نمودن خوش به رؤيايي و سودايي و فردايي\ كه در ديروزها ديريست شمعش مرده، افسرده ست»\ «از تو مي پرسم: اندرين سوگ گرانِ بيكران آيا\ صدهزاران، لردها و پارلمانترها\ صاحبان چند ميليون خط و امضا\ صبحگاهان در عزاي كشتگان ظلم\ قهوه خود را ننوشيدند... ؟».
اسماعيل يغمايي در پايان اين واژه هاي سخيف بهم بافته که شعرش مي داند، مقصودش را روشن تر بيان مي كند: «... نَك حسين بن علي با زينب كبرا\ رو به سوي لندن و پاريس و شايد بعد از آن تا كاخ اوباما»!
اين ترهات كه البته هدفش موجه جلوه دادن كشتار مجاهدين و عوض كردن جاي جلاد و قرباني است، در عين حال، بيانگر سوز دل و درد بيدرمان ولي فقيه مفلوك و تمامي كارگزاران و مأموران جنايتكار اين رژيم ددمنش است كه در رابطه با پرچمداران پاكباز راهِ نه گفتن به تسليم و ذلّت، به خصوص در شرايطي كه ارتجاع و استعمار، با هرچه درتوان داشته اند براي منهدم و منحل كردن مجاهدين از هيچ چيز فروگذار نكرده اند، اما حماسه پايداري و جانفشاني مجاهدين در پرتو رهبري پاكبازشان دشمن ضدبشري را با همه حاميان و همدستان و عوامل داخلي و منطقه اي و بين المللي اش، با شكستهاي پياپي مواجه كرده و آن را ناكام و مستأصل در تند شيب سرنوشت محتوم قرار داده است.
حال در توصيف اين هذيانهاي ولايي پسندِ « شاعر» ! چه مي توان گفت جز اينکه تو خود قصه گوي ويراني روح پلشتت شده اي! اين روزها بروشني مي توان همين مضامين سخيف را مضافا در دهها وب سايت زنجيره اي وزارت اطلاعات، به صورت سرجمع و يكجا در لجن نامه ايرج مصداقي يافت. وي البته كارگزار شرکت و شعبه اي است که اسماعيل يغمايي پادوي آن است. وي (مصداقي) درست با چنين عبارات و مفاهيمي با مقايسه امام حسين و مسعود رجوي و ترسيم عاشوراي آن روزگاران و وضعيت اشرف و ليبرتي خشم و شقاوت آخوندهاي جلاد را با حالتي تشنه به خون، نسبت به مسعود رله ميكند كه چرا كشته نشده و چرا هنوز زنده است. به تازگي كريم قصيم نيز دم از گردن نهادن به اولتيماتوم عراق و خروج مجاهدين از آنجا در همان سالها مي زند. گويا فراموش کرده که تا همين چند ماه پيشتر چگونه براي ماندن آنها در اشرف يقه دراني مي کرد! البته از او که بر قبح و خيانت عمل کساني که با پاسپورت پناهندگي به زير قباي ولايت مي خزند سرپوش مي گذارد و آنرا توجيه مي کند، ديگر بيش از اين هر انتظاري داشتن خطا و بيهوده است!
همتراز قراردادن اربابان بي مروّت دنيا و نمايندگان همگام آنها ـ كه در اين «مسير سي ساله» همواره با پشتيباني از رژيم جنايت پيشه ولايت فقيه، با قاتلان مردم ايران و فرزندان پاكبازشان در اشرفِ پايدار، همساز و همنوا بوده اند، با دلسوزان و همدردان مردم داغدار ايران؛ انسانهاي شريفي چون استيونسون، ويدال کوادراس، كازاكا، پاتريك كندي، يهودي منوهين، مريم مکابا، لرد اسلين، لرد راسل جانسون و لشکري از بيشماران انسانهاي شريفي از اقصا نقاط جهان از فلسطين و عراق غرقه در خون تا آنسوي بحار كه با پذيرش همه نوع ريسک و خطر جاني، بي وقفه و بي هيچ چشمداشتي از جنبش مقاومت و مردم به پاخاسته ايران پشتيباني كرده اند، كتمان و پايمان كردن حق و عدالت و واگويه كردن ياوه هايي است كه سالهاست وزارت بدنام اطلاعات آخوندي و وابستگانش در اين زمينه بر آن اصرار مي ورزند.
اسماعيل يغمايي در يكي از فراخوانهاي رسوايش كه به منظور موجه جلوه دادن كشتار مجاهدين توسط رژيم آخوندي و دولت مالكي و مقصر دانستن رهبري مجاهدين بود، مدعي شد كه: «پاي فشردن [رهبري مجاهدين] بر يك توهّم، يك استراتژي به پايان رسيده»، «شرايطي را آماده كرد كه رژيم فاسد و خونريز ايران و همكارانش در عراق بتوانند به بيرحمانه ترين شكلي خون بسياري از مجاهدان و مبارزان رنج كشيده را بريزند».
از نظر يغمايي و همگنانش كه آشکارا به منطق جلاد تسليم هستند، مجاهدين و رهبري آنها دراولين فرصت، به جاي ايستادگي و مايه گذاري بر سر عهد و پيمان وپذيرش همه ريسكها و خطرات، مي بايستي دست بالا ميكردند و مثل آنها به عافيت و آسايش خود مي چسبيدند. اين همان ننگ و ذلٌتي است كه با فلسفه وجودي، آرماني و مبارزاتي مجاهدين در تضاد است.
مسعود فرمانده کل ارتش آزاديبخش دوهفته پيش از آغاز جنگ و فشرده ترين بمبارانهاي نيروهاي ائتلاف به سركردگي آمريكا در عراق كه منجمله كليه قرارگاههاي مجاهدين و ارتش آزاديبخش را به رغم اعلام بيطرفي كامل و عدم هرگونه دخالت در جنگي كه ربطي به مقاومت ايران نداشت، هدف قرارداد، طي سخنان پرشوري در مراسم عاشوراي حسيني در يكي از قرارگاههاي ارتش آزاديبخش ملي، در اواخر اسفند 1381 چنين گفت:«... هيچكس بيش از ما به خطراتي كه از هر سو ما را دربرگرفته احاطه و اِشراف ندارد، امّا عزم جزم كرده ايم تا اگر زمانه صدبار از اين هم خطيرتر و پرفتنه تر باشد، با تاٌسّي به پيشواي آرماني مان درسهاي جديدي از مقاومت و ايستادگي عرضه كنيم. ارتش آزاديبخش، اين سرمايه عظيم ملت ايران، چون كوه، استوار و سرفراز ايستاده است... خدايا گواه باش كه گفته ايم و مي گوييم كه فقط براي جنگ با خميني و رژيم يزيدي او به سرزمين امام حسين آمده ايم و هرگز از آزادي خلق و ميهن خود دست برنخواهيم داشت» (نشريه «مجاهد»، شماره 622، 27 اسفند1381).
16سال قبل از آن نيز، مسعود رجوي در پيام شب پيش از عزيمتش از فرانسه به عراق در 17خرداد1365، بر همين «توهّم» و «استراتژي به پايان رسيده» ادّعايي آخوندها و مأمورانش پاي فشرده و گفته بود: «من... به عنوان نخستين مسئول مقاومت پرخون يك خلق در زنجير نمي توانم و نبايد چنان كه مطلوب دشمن است و برايش اِعمال فشار مي كند، در اينجا سكوت يا بي طرفي پيشه كنم؛ اعلان جنگ به دشمن ندهم؛ فرمان تسليح ندهم و چنان كه مي گويند و مي خواهند بي طرفي اتّخاذ كنم. نه، اين شايسته ما نيست... بنابراين، تا آخرين لحظه، تا آخرين نفس، با چنگ و دندان هم كه شده، بناي ستم پيركفتار جماران را، تا آخرين خشتش، از جا خواهيم كند... ما عزممان جزم است كه باز هم مقاومت انقلابي را وارد كورهٌ گدازان ديگري بكنيم... دشمن مي خواهد ما را محدود و فلج كند و بعد قهقهه بزند و ما مي خواهيم او را داغان بكنيم، نابود كنيم و اين كار را خواهيم كرد... («پرواز تاريخساز صلح و آزادي»، ص125).
دو سه ماه پس از «عزيمت» مسعود به عراق، «اشرف» در يك بياباني خشك و بي آب وعلف، در استان ديالي عراق در شهريور 1365 پي نهاده شد، تا كانون گردآمدن كساني باشد كه حاضرند در راه بركندن بناي بيداد رژيم ضدبشري و گشودن راهبندهاي استقرار آزادي و حكومت مردمي در ايران زمين، با رژيم جنگ طلب و سركوبگر آخوندي بجنگند.
كمتر از يك سال بعد در 30خرداد66 «ارتش آزاديبخش ملي ايران» تاٌسيس شد با اين مشعل راه: «ارتش آزاديبخش ملي قبل از هر چيز وظيفه دارد به منظور درهم شكستن طلسم اختناق خميني و تدارك قيام عمومي، با اهرمها و دستگاه سركوبگر و جنگ افروزِ دشمن پليد چنگ در چنگ شده و با نبرد تمام عيار آنها را بشكافد و از هم بپاشد و به پيش برود...»
يك سال بعد، ارتش آزاديبخش در حماسه بزرگ «فروغ جاويدان» در هفته اول مردادماه 67 نشان داد كه وقتي گذر از سدّ و راهبند آزادي ايران زمين، نقد جان مي طلبد، بي ذرّه يي بيم و دريغ، «مرگ بر كف»- (همچنانکه نويسنده نامدار و مدافع بزرگ مقاومت زنده ياد دکتر غلامحسين ساعدي در مورد مجاهدين گفته بود)، آماده جانبازي است.
از عاشوراي اسفند 1381، در آستانه بمبارانهاي ويرانگر، تا عاشوراي امسال، پيام اشرفيان پاكباز، اين «سرمايه هاي عظيم ملت ايران»، دربرابر شديدترين يورشها، كشتارها، آزارهاي شبانه روزي و مضيقه ها و تنگناهاي كمرشكن، همواره اين بوده است كه: ما «عزم جزم كرده ايم تا اگر زمانه صدبار از اين هم خطيرتر و پرفتنه تر باشد، با تاٌسّي به پيشواي آرماني مان درسهاي جديدي از مقاومت و ايستادگي عرضه كنيم»؛ «با عزم حداكثر، با جنگ صد برابر»، براي برافكندن بناي بيداد نظام ولي فقيه. اين «عزم جزم» و اين «درسهاي جديدي از مقاومت و ايستادگي» را همگان در پايداري و پاكبازي شگفت انگيز روزهاي 6 و 7 مرداد88 و 19 فروردين 90، به عيان ديدند و بر آفرينندگانش درودها گفتند، و درست درهمين شرايط، اسماعيل يغمايي و همپالکيهايش با پيروي از منطق جلاد و البته با اشك تمساح براي اين شهيدان والامقام، رذيلانه پرچم خونخواهي اين شهيدان را بر عليه رهبري و الهام دهنده حماسه پايداري آن قهرمانان جاودان به اهتزاز درآوردند!!
در نشيب و فرازهاي اين دهه سخت و نفسگير، «دل به دوجايان»، عافيت جويان، بيم خوردگان و سست پايان، به قول حافظ چون بيد بر سر ايمان نداشته خويش لرزيدند و پاي پس كشيدند. در سايه ايوان سلامت نشستند و راه عافيت جستند و احدي هم سدّ راهشان نشد، چرا كه درهاي خروج از سازمان مجاهدين و اشرف پايدار، هميشه، چارتاق، باز بوده است. چنانکه اسماعيل وفا و همگنان بيوفايي چون او بارها بي هيج مانع و رادعي برخلاف ادعّاي ديده بان حقوق بشر، آگاهانه و البته مصرانه و به رغم تشويق سازمان براي پيگيري زندگي خود، به سازمان وارد و آزادانه از آن خارج شدند. امّا، اين كانون اميّد و اعتماد مردم ايران زمين براي آزادي، در دل آتش و رنج و خون، بي ترس و بي تزلزل، به پيش تاخت؛ ايستاد و باليد و تناور و مستحکمتر شد تا اكنون كه «نام و نشان اشرفي، زمزمه زمانه شد».
بياد بياوريم که اولين چراغ معركه آخوندي براي نابودي کانون مقاومت را «شوراي حكومتي عراق» كه همدستان رژيم آخوندي در آن دست بالا را داشتند و عبدالعزيز حكيمِ مدفون، در راٌس آن قرارداشت، در روز 9دسامبر2003 (18آذر 82) برافروخت و در اطلاعيه يي اعلام كرد «مجاهدين خلق بايد تا آخر دسامبر (2003) خاك عراق را ترك كنند و اموالشان نيز مصادره خواهد شد».
خامنه اي و رئيس جمهور عوامفريبش خاتمي شياد و ديگرِ نوكربابهاي او، از شوق و ذوق پوست تركانده بودند و كار اشرف را تمام شده مي ديدند. دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران در روز 26آذر 82، به نقل از تلويزيون رژيم اعلام كرد: «خاتمى رئيس جمهور رژيم آخوندي، در پايان جلسه هياٌت دولت بر استرداد مجاهدين به ايران براى بررسى جنايات آنان تأكيد كرد. وى افزود حكم شوراى حكومتى عراق مبنى بر اخراج مجاهدين از عراق كار مثبتى است... ولى ما خواستار ارجاع آنها به ايران هستيم... ما معتقديم آنهايى كه دستشان به جنايت آلوده نيست، بايد مورد عفو و اغماض قرار بگيرند، امّا، سايرين بايد محاكمه شوند و ما درخواست داريم كه آنها به ايران بيايند. وى هم چنين از كشورهاى اروپايى خواست عليه مجاهدين اعمال فشار و محدوديت نمايند...»
ترفندها و زمينه چينيهاي خامنه اي و رئيس جمهور شيّاد و همدستان مزدورش در «شوراي حكومتي عراق» براي استرداد مجاهدين در اثر دامنة گسترده حمايتها و همدرديهاي مردم عراق و مجامع حقوق بشري بين المللي و نمايندگان پارلمان از كشورهاي مختلف و حقوقدانان برجسته بين المللي و عراقي، همانها که اسماعيل و قصيم از فرط تنگ نظري به آنها کينه مي ورزند، «راهي به دهي نبرده» و تير زهرآگينشان به سنگ خورد.
سالها بعد در پي توطئه بين المللي براي بستن اشرف «نيرون نيوز» اردن (26آذر88) در يك گزارش ويژه نوشت: «تلاش براى كوچاندن ساكنان قرارگاه اشرف متعلق به مجاهدين خلق ايران با شكست مواجه شد... اعضاي مجاهدين خلق هيچ ممانعتى براى ورود پليس به عمل نياورند، بلكه همه درها و اماكن براى ديدار مقامهاى عراقى و خبرنگاران باز بود... نيروهاى عراقى در خيابانها و ميدانهاي اصلى اشرف پخش شده بودند. مسئولان كميته [سركوب اشرف] و نيروهاي عراقي در حالي كه خبرنگاران و گزارشگران آنها را همراهي مي كردند، از مقرّي به مقرّ ديگر در داخل اشرف جابه جا مي شدند و با بسياري از ساكنان آن جا، رو در رو، صحبت كرده و از آنها مي خواستند كه اشرف را ترك كنند و در هتلهاي چند ستاره بغداد اقامت گزينند. امّا، بر خلاف انتظارشان و دعوتهاي مكرّري كه انجام مى دادند، حتي يك نفر از مجاهدين خلق به اين نمايشات پاسخ مثبت نداد و ميني بوسهايي كه براى انتقال ساكنان اشرف آورده بودند، خالي بازگشت».
درهاي اشرف براي پيوستن به كارواني كه خامنه اي و مالكي به راه انداخته بود، باز بود و «هتلهاي چند ستاره بغداد» هم آماده پذيرايي، امّا، اشرفيان پاكباز تن به ذلّت تسليم و سازش ندادند و سختيها را براي آسانيهاي فرداي آزادي خلقِ در زنجير، به جان خريدند و از كوه آتشِ اين آزمايش خطير نيز، سياوش وار، سرفراز بيرون آمدند. مقاومت جاودانه و تاريخي اشرفيان سرفراز در قتل عام وحشيانه اخير بدرستي يکي از پرافتخارترين و درخشان ترين برگهاي زرين کتاب حماسه هاي مقاومت سرخ فام براي آزادي ميهن است که قبل از هر چيز مؤيد اين واقعيت شکوهمند و دشمن شکنانه است که آري ميتوان مجاهد خلق را کشت و مثله کرد اما نمي توان عزم و اراده سترگش را که در سازمان و در زير چتر رهبري محبوبش براي سرنگوني رژيم جهل و جنايت آخوندي متجلي مي شود نابود کرد. اين بار نيز شيرزنان و کوهمردان اشرف در ميانه سهمگين ترين خطرها، بي تزلزل و بي ترديد، « پيرهن چاک و غزلخوان و صراحي در دست» بر پايداريشان در راه آزادي ايران زمين استوار ماندند و بالاترين درسهاي شرف و ايستادگي را در زمانه اي که عافيت جويان فرار را بر قرار ترجيح مي دهند با خونهاي پاکشان در دل تاريخ خونين ميهنمان ثبت و ماندگارکردند. حال بگذار آنها که در اين معرکه تمساح وار براي اين قهرمانان اشک مي ريزند و مدعي خونهاي پاک آنها از سازمان مي شوند براي پوشاندن خيانت خود بعنوان « جاده صاف کنهاي» سياسي اين جنايت هر رطب و يابسي را بهم ببافند و به هر خس و خاشاکي متشبث شوند. اما مجاهدان مقاوم و پايدار با عزمي جزم در هر جا چه اشرف و چه زندان ليبرتي به مقاومت شکوهمند خويش تا سرمنزل مقصود ادامه خواهند داد.
در چنين حالتي به راستي چه راهي باقي مي ماند براي از ميدان گريختگاني همچون اسماعيل يغمايي و شرکايي که اخيرا به جمع سوته دلان بازارِ كسادِ بريدگان پيوسته اند؟ مقاومت جانانه و فداکارانه و شکوهمند مجاهدان که از رهبري پاکبازشان الهام مي گيرند تا قهرمانانه و با دستهاي خالي در برابر مهاجمان وحشي مجهّز به توپ و تانك و تيربار و آخرين سلاحهاي كشتار جمعي، كه به جز كشتار آنها و ازميان بردن اين تنها كانون اميد و شعله نبرد براي آزادي ايران زمين، انديشه يي در سر ندارند، همان حقٌانيتي است که اين ورشکستگانٍ بازارِ مکاره سياستِ وادادگي و بريدگي را تاب ايستادن نيست. پس لاجرم بايد به سخره و ريشخندشان گرفت و هرآنچه لوش و لجن و افکار پوسيده متعفن را بر سرشان واژگون کرد. اين همان منش و روش ناجوانمردانه اي است که اسماعيل يغمايي چندي است با ساير شرکاي سفيه و شقي خود نصب العين مبارزه خويش قرار داده است. همچنان که مسعود به درستي سالها پيش در يکي از پيامهاي جانبخش مبارزاتيش خطاب به خميني گفت: « ما مقاومت مي کنيم پس هستيم...» و به يمن همين مقاومت سرخ فام و رهبري خردمندانه و فداکارانه اش، و به کوري چشمان کوتاه بين تمام امدادرسانان منطقه اي و بين المللي اين رژيم فاشيستي خونخوار و انسان ستيزـ از کوبلر و مالکي و مماشاتگران ليست ساز، تا خرده مزدبگيران حقير و فرومايه از هر سنخ و شمايل که اين روزها در جمع انجمن بزه کاران و بريدگان گردهم آمده اندـ با ياري و حمايت خلق قهرمان و محبوبمان در آينده اي بسا نزديک «بند از بند» رژيم ارتجاعي و ايران ويران کن ولايت فقيه خواهيم گسست و طرحي نو در چرخ و فلک سياسي ميهن رنجديده عزيزمان در خواهيم انداخت. پس تا آن روز موعود مبارک و با تعظيم و تکريم به روانهاي والاي همه شهيدان سرفراز اين دوران خونين مقاومت بخصوض شاهدان شهيدان قتل عام 10 شهريور در اشرف و با استعانت از روح پرفتوحشان خطاب به رژيم و اذناب رنگارنگش مي گوييم: موجيم که آسودگي ما عدم ماست / ما زنده به آنيم که آرام نگيريم، پس: بجنگ تا بجنگيم!