۱۳۹۲ آبان ۱۶, پنجشنبه

اندرباب موجودات متا مرفوز شده -. زری اصفهانی


Wednesday, November 06, 2013
اندرباب موجودات متا مرفوز شده -. زری اصفهانی




احتمالا خوانندگان این مطلب ، کتاب متامرفوزیس فرانتس کافکا را خوانده باشند . کتاب کافکا درمورد کسی است که صبح از یک رویای ترسناک بیدا ر میشود و درمی یابد که تبدیل به یک حشره غول پیکر زشت شده است ، بقیه داستان و سرنوشت قهرمان آن  ،گریگور سامسا را میتوانید درکتاب کافکا بخوانید .

 اما چطور شد که  من یاد این داستان افتادم . اخیرا مطلبی  ازشخصی به اسم ایرج شکری را یک نفر برایم ارسال کرده بود ، طبق معمول و همانطور ی که حدس میزنید  مطلب مثل همیشه برعلیه  سارمان مجاهدین خلق و رهبری آنست . و باز همانطور که حدس میزنید بازهم این مطلب به هواداری و حمایت شداد و غلاظ از مرحوم خانم مرضیه و البته فحاشی های بازهم شداد وغلاظ علیه بقیه ملت  است . که یکی از آن ملت هم  هما نطور که حدس میزنید  بنده هستم . من این موجود یعنی ایرج شکری  را نمیشناسم . یک بارهم اورا ندیده ام . و با او هم سخن نشده ام. تنها یادم می آید که زمانی  مطلبی نوشته بود به طرفداری بازهم  خیلی شدید و غلیظ از محمد نوری خواننده  قدیمی . یکی  از دوستان من درکامنتی زیر آن مطلب دروبلاگ این فرد نوشته بود که محمد نوری در جشن های دهه زجر برای جمهوری اسلامی خوانده است و  به این خاطر شعر فروغ فرخزاد را هم برای خوشایند سران جمهوری اسلامی عوض کرده است . این جناب فحاش که حقیقتا اگر هیچ تخصصی نداشته باشد ، استاد فحش و بددهنی است، برداشته بود کلی بدو بیراه به آن دوست نوشته بود و اورا سگی آمده از طرف سگ های دیگر لقب داده بود .  که من  هم در انتقاد به آن نحوه برخورد با یک خواننده و کامنت اش از طرف کسی که خودش را نویسنده  هم می نامد و آنهمه بی حرمتی و فحش و فضیحت به آن بنده خدا ، دوست من چیزی نوشته بود م   که دراین لینک میتوانید بخوانید . ودرضمن حمایت از کاری که محمد نوری کرده بود و شعر فروغ را برای خوشآمد جمهوری اسلامی عوض کرده بود ر ا تقبیح کرده بودم که چطور یک هنرمند برای خوشایند سران جمهوری اسلامی حاضر شده است شعر یک شاعر بزرگ را که دیگر زنده هم نیست تغییر دهد . بعد از آن  مطلب این موجود دیگر  دشمن قسم خورده من شد. گاهگاهی دوستانم چیزهایی را که اینطرف و آنطرف دررابطه با من و مطالبم می نویسد  را برایم ارسال میکردند و یا  دشمنی های عجیب و غریب و هیستریک اورا  باهمه خلق خدا  و بخصوص اعضای  شورای ملی مقاومت و مجاهدین خلق و هرکسی که درجایی کاری درحمایت از آنها کرده است و حرفی زده است را برای خنده و انبساط خاطر برایم میفرستادند  .تا اینجای داستان چیزی عجیب و غریبی به چشم نمی خورد . آنچه که  می شود فهمید این است که یک موجود درمانده  افسرده و از همه جا رانده و از همه جا مانده  مثل همان حشره کتاب  کافگا در اتاقی که  لابد هیچ پنجره ای هم  به بیرون ندارد ویا دریک زیر زمین   تاریک و ظلمانی،  نشسته است  و همه خوشحالی و نشاط زندگیش ، پرخاش کردن و ناله و نفرین کردن  و پرت و پلا گفتن به مردم است. اما تازگی ها  این قضیه عشق مفرط و جنون آسای  این ،قبیله  متامورفوز شده و از جمله همین حشره مورد بحث به مرحوم خانم مرضیه چنان اینها را دچار انقلابات روحی و جسمی کرده است که کم مانده است مثل مجنون واقعی سربه بیابان بگذارند واز شدت  درد و رنج  و خشم و عصباینت از اینکه کسی درجایی کاری کرده است و یا چیزی گفته است که به خانم مرضیه برخورده است خود کشی کنند د!! 
واما برویم سر  موضوع متامورفوزیس و کتاب کافگا. این روزها از اتفاق  از این موجودات متامورفوز شده زیاد می بینید . کسانی که مثلا تا  همان شب استحاله شان آدمهای نرمالی بوده اند . با محیط اطرافشان به شکل طبیعی بده وبستان داشته اند . با دوستان قدیمی شان با مروت و گاها محبت برخورد داشته اند . ویک شب درست مثل گریگورسامسا میخوابند و روز بعد به یک حشره عظیم الجثه هیولا واری که هیچ شباهتی به آن آدم شب قبل ندارد تبدیل میشوند . و حقیقتا هیولا ..میشوند .اگر هنری داشته اند و یا قلمی، آن هنر وقلم در خدمت کل زشتی ها، بی پرنسیبی ها  ، نفرت ها و دشمنی ها ی عالم هستی قرار میگیرد . اگر شعری میگفته اند آن شعر تبدیل به جرثومه تنفر و انزجار وفحاشی نه برعلیه مثلا دشمنان سیاسی و دشمنان مردم و کشورشان و کلا کسانی که سابقا وقتی اینها افراد انتلکچوال وسیاسی و بودند به عنوان دشمن و خطر اصلی میشناختند ، بلکه درست 180 درجه  در جهت  عکس و یعنی برعلیه دوستانی  میشود که تا آن شب حادثه هیولا شدن  شان آنها را حتی دوست میداشتند  و با سالها با آنها  برسر یک سفره نشسته و رابطه ای عاطفی و انسانی برقرار کرده بودند. فحش و پلشتی و نفرت مثل نقل و نبات از دهانشان وقلمشان  جریان می یابد . مثل کسانی که مثلا مبتلا به آنفولانزا میشوند و یک سره آب بینی شان جاریست ، اینها هم  یک جریان گل آلود پراز کراهت و بد دلی و نفرت را مدام برعلیه دیگران از ذهنشان و مغزشان جاری .میسازند .دیگر  درآنها سراغ هیچ لطافتی و انسانیتی و عدل و دادی نمیشود گرفت . انسانها را دسته جمعی دردادگاه های ذهنی که برایشان درست کرده اند یکشبه محاکمه میکنند و محکوم میکنند و تعزیر میکنند و حتی بدار میکشند .
اگر درگذشته مبارز بوده اند .حالا یک سره ابراز آه و ناله و پشیمانی از آن گذشته میکنند . اگر دوستانی داشته اند که هنوز برروی اصولی که قبلا به ان معتقد بوده اند ایستاده اند و از آن اصول دفاع میکنند ، آن دوستان میشوند موجودات بی مغز و بی اراده وبرده فکری رهبران . اگر آن دوستان سابق  و آن انسان های مورد خشم و تنفر اینها ، مثلا نویسنده ویا شاعر و یا نوازنده و غیره بوده اند میشوند آدمهای بی هنر که حتی مدارک دانشگاهی شان را هم تقلبی قلمداد میکنند و هرچه آنها درطی سالیان سال رنج و مبارزه توشه راهشان کرده اند را با یک حکم از راه دور عبث و بیهوده .و کارمفت و وقت گذرانی قلمداد میکنند 

خلاصه از همان شب حادثه به بعد درست درجهت برعکس آن چیزی که دیگران دیده و شنیده بودند میشوند .
  
و همچنین است از جمله این موجودات استحاله شده حشره ای به اسم ایرج شکری  اگر بخواهید درذهنتان مجسم کنید که او چگونه موجودیست ، دقیقا همان حشره ایست که درکتاب کافگا تشریح شده است . یک حشره هیولا وار و کریه المنظر خاکستری رنگ . روی زمین درحال خزیدن است . همینکه از لابلای پرده دریک روز آفتانی ذره ای نور بداخل می تابد . بسرعت خودش را زیر میز مخفی 
میکند . وفقط درشبها که هوا تاریک است . و دیگر هیچ نوری  از جایی پیدا نیست ، خودش را به زحمت از یک صندلی بالا می کشد . میگویند قد خیلی کوتاهی هم دارد .بنابراین باید فکر کنید که با چه زحمتی خودش را پشت میزش جا میدهد . و البته با همه این زحمات خودش را   پشت این میز میکشد  تا فحش بدهدواززمین و زمان بافریاد وفغان بدگویی کند .
و  آنگاه دیگر موجودات متامورفوز شده نظیر او که هرکدام پشت یک میز دریک اتاق بی در و پنجره تاریک  دیگر نشسته اند و شاخک های سیاه و تیز و گوش های زگیل گونه  پرمویشان را بسمت پنجره تاریک و بیرون به حالت آماده باش و گوش بزنگ نگه داشته اند ، این فحش ها و بد دهنی ها را ضبط و ثبت میکنند و به گوش دیگرحشرات و هیولاهای آن طرف مرزها هم  میرسانند . 
 
واما برویم برسر اصل مطلب ، شما خواننده گرامی ،لابد مطلب مرا دراینجا درمورد هیاهو و جارو جنجال های مضحک این حضرات متامورفوز شده  درمورد زنده یاد خانم مرضیه  و زنجیرزدن ها و سینه زدن های جنون آمیز این موجودات برسر یک قصه ای که تازگی ها بافته اند را لابد  خوانده اید .  لینک آن 

حالا این جناب حشره کوتاه قد خاکستری و بد هیبت  که درمورد ش گفتم گویا بسیار از آن نوشته  ناراحت شده است  وخدا میداند چه شبهایی با شاخک های کج و معوجش با دیگر حشرات همسایه اش را جع به آن نوشته من تبادل فکر کرده است و چه میزان زیر میز وصندلی و درتاریکی های اتاقش پشتک و واروهای خرخاکی وار زده است که بتواند یک چیزی هم برعلیه من بنویسد که متامرفوزی  های پنجره های دیگر و آن طرف مرز را خوشحال کند و درضمن اعلام کند که هنوز هم درآن اتاق تاریک بی درو پنجره زنده است و مردار نشده است  که البته بطور معمول و طبق روال همیشگی سایت پژواک پارانویا های  موجودات متامورفوزی  و دریچه های بسته به روی آدمیت وآدمها ، و  دیگر جاها آن را منعکس کرده اند 
نوشته موجود متاموفوزی خیلی خشمگین شده را  درمورد من درزیر میخوانید

""
داوری آن زنک مطرود در مورد مرضیه

آن زنک سابقا آموزش یافته در مکتب مسعود و مریم که جز گودالی که جز کرم و غورباغه ندارد، نیست اما خودش را دریایی پرگوهر و میراث دار فروغ فرخزاد می 

داند، در واکنش به مطلب مربوط به اهانت به مرضیه و نیز پاسخی که اسماعیل وفا یغمایی به سوال یکی از کاربران وبلاگ دریچه در این زمینه داده بود، باز هم برای 

مورد توجه مجاهدین واقع شدن با جیغ زدن و در همدردی با مجاهدین و اعتصاب غذا کنندگان، درکامنتی «خروشی » نشان داد که چیزی جز خودنمایی برای التیام 

رنج مطرود بودن اش نبود و در مورد مرضیه از جمله نوشت:« مجاهدین خلق وشورای ملی مقاومت بدون آمدن مرضیه به پاریس همان مجاهدین خلق و شورای 

ملی مقاومت بودند و تغییری نمیکردند . می جنگیدند و کشته میشدند ! اما مرضیه بدون پیوستن به مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت یک خواننده خوب قدیمی 

بود که درده کوره ای درایران در خاموشی و عزلت و انزوا چهره در مرگ فرو می پوشید و حتی شمایان عاشقان یقه دریده هم خبری از او نمی گرفتید و حتی یک 

جمله هم بیاد او نمی نوشتید»!


باخواندن همین تکه از مطلب  تازه نوشته شده این حشره خاکستری  زشت .متوجه میشوید که اساسا منظور من  از داستان متامرفوز شدن این موجودات چیست .که منهم خودم مثل شما  بعد از خواندن این عبارات زیبا و روح پرور جناب حشره همینطور مانده بودم که آخر چطور این کسی که من  حتی یک بارهم اورا ندیده ام  و هیچ جای دنیا با او هم صحبت هم نبوده ام  ( غیراز اینکه فقط میدانم موجود بدبختی است که تنها خوشی زندگیش دست به یقه شدن با دیگران است !)چه دشمنی و کینه عجیبی میتواند نسبت به من داشته باشد . از موضع یک پزشک البته معتقدم که او یک موجود قابل ترحم است که واقعا نیاز به درمان روانی داردکسی که این چنین به یک انسان دیگر و فردی که هزاران کیلومتر دور از او درنقطه دیگری از کره خاکی زندگی میکند و نه هیچوقت با او دعوایی داشته و نه کاربدی درحق او کرده و نه مال و اموال اورا دزدیده چنین کینه شتری و یا کینه حشره ای  وعقرب  وار دارد دیگر خدا میداند که با افرادی که با او حشر و نشر داشته اند چه میکرده است و چه بلایی .هرروز سرشان میآورده است.اما درمورد چیزهایی که علیه من نوشته است ، هرچند از نظر من شبیه  ترشحات بینی بز و  یا خلط دهان یک  گوساله است و حتی قابلیت این را  هم نداردکه من وقت سر این اباطیل بگذارم ولی برای روشن شدن موضع خودم و توضیح بیشتر مطلبی که درمورد مرضیه و هیاهوهای برای هیچ این . متامورفوز شده ها نوشته بودم این توضیحا ت را میدهم .:درمورد اینکه من یک زنک مطرود هستم . مطرود یعنی کسی که دیگران ترکش کرده اند ! و اینکه حالاچه کسانی  کجا و کی وچطور مرا ترک کرده اند را نمیدانم !! جناب حشره متامرفوزی ، اگر کسی هم کسی را ترک کرده باشد ( آنطور که درمخیله مریض تورفته است   ) این من  هستم  و نه دیگران . ولی  برای روشن شدن ذهن کوچک حشراتی ات میگویم که من یک انسان هستم مثل بقیه انسان ها که دارم زندگی میکنم  وانسان های زنده ( نه البته حشرات ) و مردمانشاد و امیدوارو اهل زندگی هیچکدام مرا طرد نکرده اند . نه آن خانواده بزرگی که درایران د اشتم و هنوز دارم و نه آن خانواده بسیار بزرگی که در همه جهان داشته  و هنوز دارم . واز اتفاق زندگی خوبی  هم دارم . ادم شادی هستم و بسیار امیدوار و پازیتو . درآفتاب و دریا و کوه وشعر و زیبایی نفس میکشم . از هیچکس متنفر نیستم و دشمنی با هیچکسی درهیچ جای عالم ندارم به جز دشمن مردم ایران که جنگ من و همه مبارزان راه آزادی و عدالت .اجتماعی هم با .انهاست یعنی جمهوری اسلامیآدمی هستم با سابقه سیاسی و مبارزاتی بیش از سی سالاز بیست سالگی تا کنون یک سره جنگیده ام . چه با دیکتاتوری شاه به عنوان یک چریک و معتقد به مبارزه مسلحانه و چه با خمینی که باز در کسوت یک چریک و با کلاشینکوف  و درکنار رزمندگان ارتش آزادیبخش  سالها با کوله ای پراز دارو و درمان برای هموطنان فقیرم و برای چریک ها، درکوه و بیابان و دشت و دره و شهر و ده ،سوار بر اسب ویا پیاده جاده ها  را پیموده ام تابه هموطنان فقیر م درشهر وروستا که همیشه به انها  عشق ورزیده ام وهمچنین به رزمندگان راه آزادی و عدالت اجتماعی کمکی کرده باشم . هیچوقت هم .توقعی درقبال آنچه که کرده ام از کسی نداشته ام
   . سالها و سالهاست که زندگیم با انسانهای مبارز و از جان گذشته فرهیخته وروشنفکر و دوست داشتنی گره خورده است.آنها را دوست داشته ام و آنها هم مرا دوست داشته اند . سالها رفیق راه شان بوده ام و محرم اسرارشان و تسکین دهند زخم ها و دردهایشان  .همیشه  انسان ها را دوست داشته ام  و نگران وضعیت طبقه  فقیر مملکتم بوده ام . از همان زمانی که بدانشکده پزشکی دانشگاه تهران رفتم و درجنوب شهر تهران شاهد فقر و بیچارگی و بی درمانی مردم بودم تا همین لحظه همه هم و غمم نجات مردم فقیر  وکودکان کار و کارتون خواب ها وزنان روسپی و درمانده و کارگران گرسنه و بیکار بوده است   و مسلما هم تا آخر زندگی ام بازهم همه تلاش  و هدف و کار و مبارزه ام  درجهت .آن انسان های فقیر و درمانده  وبی پناه خواهد بود .

من هنوز هم  همان دانشجوی جوانی هستم که ساعت ها دریافت آباد و شاد آباد و دروازه غار و میدان شوش پیاده راه میرفتم و با مردم فقیر آن نواحی صحبت میکردم.درخانه هایشان اعلامیه های سیاسی میر یختم . درکنار سفره فقرشان می نشستم و از آینده روشن با انها حرف میزدم  و همان پول اندکی را که از تدریس حین تحصیل دردانشگاه بدست می آورم کتاب میخریدم و به کودکانشان می دادم و یا برای خرید دارو ،اندوخته کوچکم را به انها می بخشیدم .
من یک سوسیالیستم .با همان چشمی بدنیا نگاه میکنم که در دوران جوانی ام نگاه میکردم . من برای عدالت اجتماعی بسیار جنگیده ام و بسیار رنج برده ام و رنج ها و زخم هایم را که توشه راه ام بوده است هرگز به زمین نمی گذارم . برای من به عنوان یک مبارز و یک  سوسیالیست ، البته آنهایی که درراه مردم می جنگند و جان میدهند و شرافتمندانه برسر اصول و اعتقاداتشان ایستاده اند عزیز و ارجمند ند و از ستودن قهرمانان حماسه سازی که درنبرد با استثمارگران و ظالمان شهید میشوند هرگز دست برنمیدارم . و هرگز خسته نمیشوم . من شیرکوه معارفی را میستایم وبرایش شعر میسرایم .همینطور حبیب گلپری پور را  همچنانکه برای حجت زمانی شهید راه آزادی شعر سرودم و برای فرزاد کمانگر ، افتخار معلمان ایران زمین شعر سرود م وبرای ستار بهشتی و برای ولی الله فیض مهدوی و برای شهید اکبر محمدی و یا  شهدای اشرف و شهدای عملیات فروغ همبافت و ساخت  اندیشه من این چیزهاست .و اگر هم این آموزش ها را بقول تو حشره خاکستری زشت و سیاه قلب و متنفر از همه کس و همه چیز ،درمکتب مجاهدین دیده باشم و یا درمکتب چریک های فدایی خلق و یادرمکتب خسرو گلسرخی و یا مهدی رضایی و یا سعید سلطانپور و یا آلنده و یا مصدق و یا لورکا و یا چه گوارا ویا ویکتورخارا و یا حتی جانی کش (خواننده معروف آمریکایی طرفدار طبقه فقیر و کارگر)و یا نورمن بتیون پزشک انساندوست کانادایی ، هیچ فرقی برایم ندارد . عصاره آموخته های من از وقتی که درنوجوانی با کتابهای صمد بهرنگی آشنا شدم و بعد با دفاعیات مجاهدین خلق و فدائیان خلق درزندان های شاه و با تاریخ جنبش های آمریکای لاتین و جنبش های ضد استعماری آفریقا و آسیا و تا همین الان همین است .
 من یک سوسیالیستم و برای یک جامعه بدون طبقه مبارزه کرده ام و میکنم . چیزی که دررویاهایم می بینم . جامعه ایست که درآن فقرنباشد ، کودکان کار نباشند ، کارتون خواب نباشد، زنان روسپی نباشند و استثمار کارگر ان داستان فراموش شده ای باشد . اینها همه آموخته های من  و همه رویاها و همه زندگی من از بیست سالگی  و حتی قبل از آن بوده اند و خواهند بود 
بنابراین جناب حشره خاکستری کثیف  کوچک مغز بی مقدار ، من نه میراث دار فروغ فرخزاد هستم و نه میراث دار پروین اعتصامی .و نه اصلا میخواهم هیچکدام از این شاعران  ویا کس دیگری باشم . همچنان که  هیچگاه درزندگی ام حتی از کودکیم که با زندگینامه آلبرت شوایتزر ، پزشک نیکوکاری که همه عمرش را صرف خدمت به جذامی ها درآفریقا کرد آشنا شدم و او قهرمان رویاهایم شد و تصمیم گرفتم که بروم پزشک شوم ، آرزوی معروف شدن  نداشتم . بلکه میخواستم و آرزو میکردم که بتوانم کمکی به همنوعانم و مردم فقیر و کم درآمد  که همیشه دوستشان میداشته .ام بکنم .
درمورد زنده یاد مرضیه هم باید بگویم . من نه اورا درایران دیده بودم نه درخارج از ایران .و نه عکسی برای پزدادن با او گرفته بودم   و نه میخواستم بگیرم .گرچه برای او هم  شعر سروده بودم و صدایش را دوست داشتم . او هم برای من یک هنرمند بود و انسانی  دوست داشتنی بود.  ولی هیچگاه  قهرمان من  او و دیگرانی نظیر اونبود ند. لابد کسانی که با او نزدیک بوده اند بیشتر اورا شناخته اند و به همین دلیل هم اینقدر برایش داد و هوار میکنند که حتی بخاطر یک قصه ای که شنیده اند و راست و دروغش  راهم فقط خود خدا میداند حاضرند به دیگران اینقدر فحش بدهند  واینقدر بی حرمتی درحق دیگران بکنند. مثل جناب این حشره که حالا چون خواسته است مثلا  مرضیه را خیلی بالا ببرد وبگوید که خیلی   نگران توهین کردن یک نفر به او شده است اینقدر داد و هوار راه انداخته است درحالیکه جناب حشره خاکستری خودش  برداشته است درمورد کس دیگری که نمیداند اصلا کیست و کجاست اینهمه زشتی و پلشتی  بکار برده است و محتویات مغز معیوبش را روی  صفحه اینترنت ریخته است.
 
جناب حشره اگر مرضیه الان زنده بود و میدید که تو موجود بی مقدار اینهمه لاطائلات درمورد من نوشته ای بدون اینکه بدانی من کیستم به تو چه میگفت ؟  دسته گل تقدیمت میکرد؟  .
نخیر جناب حشره خاکستری گم شده در ظلمت های روح  و جان خود ، من فقط یک انسانم و تلاش میکنم که انسان بمانم . و برایم از هرهنرمندی مهمتر و برتر مردم فقیر کشورم هستند که درآشوب فقر و بیچارگی حتی نامی از مرضیه هم نشینده اند و حتی به عمرشان به جز روضه خوانی های مسجد محلشان صدای یک خواننده را هم نشینده اند . قهرمان من ،جناب جشره ، زشت و کوتوله مریض المغز  و مریض القلب ،مرضیه نیست .البته مجاهدین و اعضای شورای ملی مقاومت اورا بطور خاص دوست داشتند و می ستودند ولی من نه عضو شورای ملی مقاومت هستم و نه یک مجاهد خلقم . من یک انسان با ایده های اجتماعی و سیاسی هستم که بیش ار هرچیزی  مشکل فقر مردم ایران آزارم میدهد .برای من نان برای مردم گرسنه و سرپناه برای کودکان خیابان خواب بسیار مهمتر و حیاتی تراز شنیدن صدای آواز یک هنرمند هرچند نابغه است . زیرا زمانی که من با شاه می جنگیدم و فراری بودم و ساواک دربدر دنبالم بود به خاطر مرضیه نمی جنگیدم بلکه به خاطر کارگرانی می جنگیدم که هرروز برسرراهم میدیدمشان که درمیدان اعدام و میدان تیردرسرمای زمستان ایستاده اند تا کامیونی بیاید و شاید سوارشان کند و برای بیگاری آنها را ببرد . من برای کودکانی می جنگیدم که روی دست پدران فقیرشان تا به یک بیمارستان برسند مرده بودند و خودم بارها و بارها این رابه چشم دربیمارستان بهرامی تهران دیده بودم . من برای انسان هایی می جنگیدم که همان هنگام درزمان شاه شاهان و شاهنشاه آر یامهری که الان معبود شما ها شده است در حلبی آبادها دریافت آباد و زور آباد و دروازه غار زندگی میکردند و اکثراوقات گرسنه بودند و کودکانشان در سطل های زباله دنبال یک تکه نان می گشتند . من برای آنها می جنگیدم درهمان زمان که مرضیه    بسیار معروف بود و بسیار ثروتمند بود و همه درها برویش باز بود و روی همه صحنه ها مورد استقبال بود و طوری هم که نوشته اید دردربارهم ، همه جا مورد ا حترام همه بود و همه درها برویش باز بود !درباری که اگر مرا دستگیر میکرد ، اعدامم کرده بود .
.
من اگر برای مرضیه شعر سرودم و اورا ستودم زمانی بود که به زندگی مرفه و پول وثروت و خانه و خوشی های زندگی  بورژوایی در ایران پشت کرده بود وآن   ا
ن زندگی طبقاتی  را رها کرده و برای مبارزه درراه آزادی مردم به شورای ملی مقاومت پیوستاگر مرضیه ای مورد ستایش من است این مرضیه است ، نه مرضیه شما . که متاسفانه پز هم میدهید که مادر شاه هم اورا دعوت میکرد!! و  ویا پاسدارها برایش راه باز میکردند و اینقدر متامورفوزه شده اید که درنمی یابید که با این پزهای  های مسخره طبقاتی تان ، شان آن بانوی مبارز را هم پائین می کشید . جنابان آدمهای متامورفوز شده و حشرات خاکستری رنگ ، مرضیه بت من نیست و من هیچ بتی ندارم و هیچ انسانی را پرستش نمی کنم . من اگر مبارزین را میستایم تنها به این خاطر است که هنوز آنها معتقد به مبارزه اند ، هنوز در میخانه ها و بساط های  شراب و کباب  ، رویاهای انسانی شان را برزمین نینداخته اند و با ولنگاری  وبی مسئولیتی و بیعارانه  لگد کوبشان نکرده اند .و با عربده های مستانه و زشت  و گراز وارشان ، کسان دیگری را که هنوز رویاهای زیبایشان را نگاه داشته اند و از آنها پاسداری میکنند ، به تمسخر نمیگیرند و مورد فحاشی های زشت و ناجوانمردانه قرار نمی دهند .و به انسان هایی که حتی نمیشناسند با ولنگاری و بی حرمتی و بی پرنسیبی  فحاشی  نمی کنند 
 من اگر حمایتی از مجاهدین خلق می کنم ، به خاطر مطرود بودنم نیست زیرا که  جهان با همه بزرگی اش و زیبایی اش جهان من است . همین کوه هایی که از پنجره اتاقم تماشا یشان میکنم و برقله های سرسبزشان اینک کلاهی از برف سفید نهاده شده  وهمین  برگهای نارنجی رنگی که ازدرخت افرای پشت پنجره من نرم نرم به زمین میریزند متعلق به من اند و آن  همسایه ای که لبخند زنان از پنجره روبرویی   به من سلام میکند وآفتابی که این روزها زیباترین هدیه خدا جلوه میکند ، آفتاب من است و سنجاب های کوچکی که گلدان های مرا زیر و رو میکنند ، سنجاب های من اند وکتابخانه ای که سرشار است از روح جاویدان انسان های بزرگ مثل چارلز ، دیکنز ، داستایوسکی ، شولوخف ، ارنست همینگوی ، فرانتس فانون ، سروانتس ، مارگارت اتوود و رومن ورلان وبسیاری دیگر از جان های شیفته  تاریخ انسانیت از آن من است و آن صدای زیبای گیتاری که گاه گداری اگر فرصتی بیابد مرا به شیرین ترین نواهای هستی دعوت میکند و دوستانی که هنوزهم درجبهه انسانیت ایستاده اند و می جنگند و حماسه می آفرینند  بی آنکه خم به ابرو بیاورند ، دوستان من اند کسانی که خود خواهی های زبونانه و دشمنی های بیمار گونه ،آنها را از دایره انسانیت و عدالت بیرون نینداخته است و آنهایی که آنچنان مرگ را به بازی گرفته اند که چونان خدایی بی مرگ و یا خود زئوس بربالای کوه المپ جلوه گر میشوند   
من از مجاهدین حمایت میکنم زیرا که آنها هنوز می جنگند ، و تسلیم نشده اند
و میدانم که تا نهایت کارهم می جنگند و تسلیم نمیشوند.
 . من خودم را  انسانی درجبهه انسان های آرمان خواه با ایده های  انسانی و ضد استثماری تعریف میکنم
من پیش از آنکه یک شاعر باشم یا یک نویسنده و حتی یک پزشک ، یک مبارز راه سوسیالیسم هستم . و هیچ چیزی بیشتر از این نیستم و نمیخواهم باشم .
 همه مال های دنیا و شهرت های دنیا ارمغان شما  متامورفوز شده ها . من یک تار موی  یک مبارز گمنام را که جایی بدون نام ونشان و بی آنکه حتی کسی اسم اصلی 
اش را بداند و حتی خبرداشته باشد که او چه هنری دارد و شاعر هست یا نیست و درس خوانده است یانه  با یک نام مستعار تا اخرین گلوله تفنگش و یا تا آخرین قطره خونش و یا حتی تا آخرین فریاد مرگ بر دشمن اش می ایستد و شجاعانه دل به مرگی زیبا و عزت آفرین میدهد ، با تمام شما حشرات  هنرمند و شهیرعوض نمیکنم . من یک تار موی  ستار بهشتی  کارگر وبلاگ نویس شهید را به صدتا شاعر و نویسنده و خواننده و نوازنده از قبیله شما ناجوانمردها و نامردها  نمیدهم .
 
شما مرده اید . حشراتی له شده و محبوس گشته اید   درتاریکی  های درون خود ، منزوی ، پراز نفرت ونخوت  ، پراز خشم ، پرازخود شیفتگی و عقده های  تلمبار شده درقلب و روح های مردابی تان ، حفره هایی از شما فقط برجا مانده است . حفره هایی و اسکلت هایی و جمجمه هایی  پراز فحش و بی حرمتی و زشتی و پلشتی . شما البته بسیار مشهورهم شده اید . اما شهرت شما چون شهرت آن جسد مومیایی شده  است که از چند ین قرن قبل درگورهای فراعنه مصر پیدا شده است . جسدی مغرور و خودستا . آنقدر مغرور که حتی کنار جنازه اش کوزه آبی هم نهاده است . تا بنوشد و جاودانه شود ! جاودانگی و شهرت  از آن نوع پیشکش شما ، زیرا که استخوان های دایناسورها هم درموزه ها معروف اند و نام های پرطمطراقی دارند . گورهای فراعنه هم اهرامی شگفت انگیز شدند ولی آنها .فقط قبرستان اند .و نه هیچ چیز دیگر.
ودرخاتمه به این حشره کریه المنظر و کریه السیرت و دیگر حشرات نظیر او هم بگویم که من عادت ندارم به سگ های ولگرد لگد بزنم تا وقتی که پاچه ام را نگرفته اند ولی وقتی که خیلی باورشان بشود که سگ گردن کلفتی هستند آنچنان لگدی نثارشان میکنم که صدای زوزه شان تمام محله را پرکند